سفارش تبلیغ
صبا ویژن

منم و ...

منم و انتظار ،
منم و  صبر جمیل ،
منم و دوری دوست ،
منم و شوق وصال ،
منم و بحر دعا ،
منم و یک فریاد ،
منم و یک دل بی قرار ،
منم و بر سکوت ، 
منم و یک بیابان طوفانی و سرد ،
منم و وسعت شبهای بلند ،
منم و ساکت شبهای کویر ،
منم و یک عطش بی مقدار ،
عطش دیدن دوست ،
عطش لمس صفا ،
عطش مهر ، وفا ،
عطش شور و شب و ماه و دل و یک دریا ،
و سرم غرق در اندیشه این دور فنا ،
دور نیرنگ و گناه ،
دور تزویر و ریا ،
که در آن باکی نیست ، ز سیاهی و نبودن در راه،
و رسیدن به عدم ،
ز دروغ ،
ز کلام و ز نگاه .
و دلم در تپش یک آواز ،
و گلویم پر بغض ،
و تنم سرد از این شور دروغین جهان ،
و وجودم همه عطشان ، سوزان ،
ز شب و تیرگی و یخبندان ،‌
و لبم غرق سکوت ...
چه سکوتی که مرا می برد اکنون به جنون ،
می رساند به لب دره هیچ ،
بی خیال از همه چیز و همه کس ،
بی تفاوت به زمین و به زمان ،
و دلم می خواهد ،
لب این دره هیچ ، در همین حال جنون ،
بشکنم شیشه غمگین سکوت ،
بزنم فریادی ،
که صدایم برود تا بر دوست تا فردا ، تا اوج ،
و  دلم می خواهد ،
نکنم هیچ به خشنودی دنیا نگهی ،
و دوست آنچه بخواهد بکنم ...
به خودم می نگرم ،
ایستاده به تماشای جهان ،
به امید دیدارش،
منتظر خواهم ماند ،
تنها ،
خیره و مات و خموش ،
آنچه از من باقیست ،
جرعه ای یا قدحی از عشق است ،
عشقی سرشار از امید ،
امیدی تا پایان انتظار ،
آن هم  ، با شعفی صادقانه از امید آرزو ،
تقدیم تو باد.

« من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست ،
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش »


حس غریب

گه گاه به تقدس دوست داشتن می اندیشم و لطافت احساس ،
در رویای شیرین خودم غوطه ور می شوم ...
که ناگاه سیاهی و غربت دنیا را همچون پتکی بر سرم می کوبند
و مرا از دنیای خیالی و پاک رویاهایم بیرون می کشند ...
می پندارم که ازآمال و عشق رویاهای من تنها واژه ای غریب و بی معنا در دنیا هست ...
عجب دنیای غریبی است دنیای ما ،
و چه غربتی دارد این خاک سرد ...

اللهم اهدنا صراط المستقیم


دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن


دل نوشته های من ...

بی عشق گویی هیچ ندارم ،
بی امید و بی فروغ ، تنها ، پر از تهی ،
ساکت از بغض و لبریز از فریاد سکوت ،
مردد ، حتی به عشق ...
پروردگارا !
مرا عشقی عطا کن ، عشقی ابدی ...
و مرا بدان زنده گردان که روحم در حال مرگ است در این همه سیاهی و غربت .
 خدای من !
مرا نجات بخش از تردید ،
که حوادث روزگار و هر آنچه تو می دانی و من ، مرا به تردید واداشته است.
مهربان ابدی !
 در تمامی لحظات بغض تهدید می کند فروغ چشمانم را ،
 و فریاد نهفته در قلبم تلنگر به شیشه سکوتم می زند ،
 و شنیده ها و دیده هایم ،
 -  که ای کاش هیچگاه نمی شنیدم و نمی دیدم -
 مثل خنجری است .
و تو می دانی چه می گویم ،
و از کدامین تاریکی سخن می گویم ...
و تنها تو میدانی درد رخنه کرده در اعماق وجودم را ...
خدای من !
 مگذار روحم بمیرد ،
 مگذار نا امیدی و تردید بر اندک دارایی ام چیره شود ،
 مرا به آنچه برایم نوشته ای صبور گردان .
تمام ذرات تهی وجودم عشقی را طلب می کند ،
عشقی همیشگی ...
و یقین که اوج این عشق ، عشق به توست .
پروردگار من !
 مرا به دم عشق خودت زنده گردان ، که از ازل تا ابدست ،
 و مرا بدان امید بخش ،
 که این خاک غریب تمامی امیدم را ربوده است ...
 

اللهم اهدنا صراط المستقیم


حقیقت


سکوت
دلتنگی های آدمی را ؛ 
باد ترانه ای می خواند
آرزوهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد
وهر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
وز حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
وشگفتی های بر زبان نیامده!
دراین سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من!


دل تــــــنــگــــــــــی ...

چنان مبهوت گذران زندگی ام که گویی کاری جز نگریستن نمی دانم ،
آنقدر متحیرم که گاه گویی فراموش می کنم باید زیست ، باید بود ،
به خداییش قسم ! دلم برای تحمل کوچک است ...
به بزرگیش قسم ! دلم برای تحمل بی طاقت است ...
به خودش - که تنها او می داند و بس - قسم !
دلم محزون و مردد و مبهوت است ،
دلم تنگ است ...
آن هم نه از آن دل تنگی های ساده و بچگانه ...
غریبانه و تنها و ساکت وساکت و ساکت مانده است ،
از او فقط قطره ای مانده ،
- از برکه کوچک و حقیر ساکت دلم فقط قطره ای مانده -
که نگاهش تنها به لطف و بی کرانگی دریاست ،
و تنها او را می بیند ،
و می داند جز دریا هیچ کس او را نمی فهمد.
خدای من ! صدای من دل شکسته را می  شنوی ؟
التماست کنم یک نظر به قطره حقیرت می اندازی ؟
من دعا بخوانم تو اجابت می کنی ؟
فریادت می زنم ،
با همه وجود ،
با همان یک قطره باقی مانده از هستی ام ...
فریادت می زنم و تنها از تو می خواهم ،
که خواستن از کسی جز تو جایز نیست ...
خدای من !
معبود من !
یا رحمان و یا رحیم !
یا رحمان و یا رحیم !
یا رحمان و یا رحیم !
به فریادم برس ...
...
آنقدر می خوانمت تا اجابت کنی مرا ...

اللهم اهدنا صراط المستقیم


غفلت رها کن ای دل هوشیار شو هوشیار شو


دلا دانی که دنیا چند و چونه؟
چه می دونی تو احوال زمونه؟
زمونه مردماش از سنگ و چوبن
کم اند اونها که آروم و صبورن
نگاهاشون پر نیرنگ و حیله ست
دلاشون لب به لب از زهر کینه ست
صداهاشون همه فریاد و داد‌ِ
کی اینجا در پی خوبی و داد‌ِ؟
به هر کی می رسی خودبین و سرد‌ِ
کسی که ساکته دنیای درد‌ِ
حقیقت رو می ذارن زیر پاشون
چه آسون می گذرن از اشتباشون
یه عالم مرده‌ی در حال حرکت!
و دنیایی پر از لختی و رخوت!
اینا انگار دلاشونو فروختن
به مشتی سنگ و رنگ و آهن و تن!
بگو اینها همه رویا و خوابه
آخه دل ارزشش بیش از سرابه!
گل‌ُ باید به دست باغبون داد 
دل‌ُ باید به یار مهربون داد
چقدر رنگ و چقدر طرح و حقارت ؟!
کجا رفت سادگیمون و وجاهت ؟!
چی شد پیمون و عهدایی که بستیم؟!
چرا آخر تمامش رو شکستیم ؟!
چه راحت آخرت رو بی خیالیم!
چه بی پروا به فکر قیل و قالیم!
...
چقدر اون بچگی هامون قشنگ بود
همه دنیا یه تاب ، الاکلنگ بود
یه دنیا بازی و شادی، مسرت
به دور از غل و غشهای جماعت
چه یکرنگی بی مثل ومثالی!
چه حالی داشت بحر بی خیالی!
و انگار اون زمونها مرد بودیم
که پاک و صادق و همدرد بودیم
ولی حالا صداقت دُر مثاله!
کمه، اما همونم بی مثاله!
بیا چشماتو قدری باز تر کن
به حال این دل زارت نظر کن
ببین آسون نگاشو یادمون رفت!
تموم نعمتاشو یادمون رفت!
همین آزادیمون کلی گرونه
بهاش خون هزاران تا جوونه
به اسم عشق آتش می فروزیم
به نام دوست جانها را بسوزیم
ولی عشق است معنای حیاتت
به این ره سهل گردد هم مماتت
و دل آرامشش از هستی اوست
همان آخر و اول بهترین دوست
...
دلم گویی از همه بریده
که بین خسته ها خسته ترینه
دلم گویی پر از حرف نگفته ست
هنوز از درد ها نا گفته ها هست
تمام حرفهایم گفتنی نیست
مجال وا‍ژه ها هم بیش از این نیست
خلاصه یادمون باشه که هستیم
کجاییم و به دنبال چه هستیم
به خاطر بسپریم آلاله ها رو
شبا رو گریه ها رو چاه هارو
دل و دلدار و ماه و سال ها رو
به وقت عاشقی فریاد یارو
به وقت بی کسی تنها ترینو

دلا غفلت بسه، بیدار باشه

به هر جا بنگری اون جای پاشه

 

اللهم اهدنا صراط المستقیم


کمی تفکر


         رجـــــعـــــت هر درخت 
                                                            بــه بـــــهـــار اســـــت

         رجـــــعــــت مـــــــــــــا 
                                                            
  بــه کـــــــجــــاســـت ؟

 


جواب نگرانی ...

بسم الله الرحمن الرحیم
إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ  (23)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
چندان درنگ نکرد (که هدهد آمد و) گفت: «من بر چیزى آگاهى یافتم که تو بر آن آگاهى نیافتى؛ من از سرزمین «سبا» یک خبر قطعى براى تو آورده‏ام! (22)
من ملکه ای را دیدم که بر آنان حکومت مى‏کند، و همه چیز در اختیار دارد، و  تخت عظیمى دارد! (23)
آیه23 سوره مبارکه نمل صفحه 379

 

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد     هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد

 

   عاقبت نیکو
این عاقبت نیکوی گردن نهادن به حکم عقل و دوری گزیدن از  خودرأیی بود. ملکه سبا از همان ابتدا عاقلانه حرف می زد و عاقلانه عمل می کرد و بالاخره نور هدایت،عقل مسیر او را روشن کرد تا به نور هدایت وحی رساند و نور علی نور گردید و مسلمان و موحد شد و شایسته آن گشت که داستان هدایت یافتنش در کتاب جاویدان خدا ثبت گردد و برای همیشه تاریخ اسوه آدمیان شود.
سلیمان نبی(ع) از عقل، فطانت، زیرکی، عفت و جمال بلقیس به وجد آمد و متمایل به ازدواج با وی شد. شاید بعضی از جنیان متمرد و دیگر درباریان سلیمان نیز از قبل چنین سرنوشتی را برای بلقیس رقم می زدند و از تحقق آن وحشت داشتند زیرا نتیجه وصلت سلیمان پیامبر با آن جلال و جبروت با بلقیس پادشاه با آن حکومت مقتدرش، می توانست فرزندی باشد که وارث آن حکومت شده و همچنان آنان را به تسخیر خود بگیرد و در راه رسیدن به اهدافش به خدمت وا دارد.
پس به نجوا نشستند و در پی چاره ای بودند تا شاید سلیمان را از ازدواج با بلقیس منصرف کنند. آنان خبردار شده بودند که ساق پای بلقیس عیب دارد. از این رو در ساختن قصر ملاقات تدبیر کردند و ساخت بلوری را برگزیدند تا بلقیس به هنگام ورود آن را برکه ای از آب بپندارد و لباسش را بالا بگیرد و در نتیجه ساق پایش آشکار گردد، شاید سلیمان از دیدن  ساق پا به او بی رغبت گردد ولی سلیمان آنقدر جمال، ادب و کمال در بلقیس سراغ دارد که آن عیب جسمانی در کنار آنها خود نمی نمایاند و حالا که تصمیم گرفته با او ازدواج کند در پی علاج آن عیب است. متخصصان فن را فرا می خواند و با کمک گرفتن از آنها داروی لازم را می سازد تا با استفاده از آن عیب رفع گردد و بدین گونه بلقیس بعد از هدایت یافتن به صراط ایمان، با سلیمان پیامبر ازدواج کرد.
سلیمان او را همچنان بر حکومت سبا باقی داشت و خود نیز هر از چند گاهی برای ملاقات با وی به سبا می رفت و بدین گونه بلقیس با تعقل و زیرکی، راه سعادت دنیا و آخرت را پیمود و سال ها در اوج شادی به عنوان همسر سلیمان و پادشاه مقتدر سبا حکومتش را ادامه داد.
امید است داستان زیبا و عبرت آموز سلیمان(ع) و بلقیس که از داستان های احسن القصص خداوندی است، برای ما تابلوی هدایت و عبرت و درس آموزی باشد.

اللهم اهدنا صراط المستقیم


خرسندی

خرسندی به قضای خدا این است که انسان بداند هر چه را خداى سبحان براى بنده‏اش مقدر کرده براى او خیر است، اگر چه بنده از شر و حکمت آن آگاه نباشد و بداند که غم و غصه هیچ تأثیرى در قضاى الهى نداشته و آن را تغییر نمى‏دهد. آن چه مقدر شده مى‏شود و آن چه مقدر نشده، نخواهد شد. از این رو در روایات عامل رسیدن به رضا یقین به خدا معرفی شده است. امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) فرمود: داناترین مردم به خدا، راضى‏ترین آن‏ها به قضاى او است.
و در روایت دیگرى می فرماید: الرضا ثمره الیقین رضایت از خدا نتیجه یقین به خداست. در جای دیگر آن حضرت می فرماید: ریشه رضا اعتماد به خداست.
نکته دیگر آن است که از روایات بر می آید که بین رضا وایمان رابطه مستقیمی است.هر اندازه ایمان انسان بیش تر باشد رضایت به قضا وقدر الهی نیز افزون تر خواهد بود.امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) می فرماید: نعم قرین الایمان الرضا رضایت دوست خوبی برای ایمان است. بر این اساس اولیای الهی به این مرتبه از ایمان رسیده بودند.امام صادق (ع) می فرماید : هرگز رسول خدا (ص) در مورد چیزی که اتفاق افتاده بود نمی گفت ای کاش غیر از این اتفاق افتاده بود .
راه دیگر رسیدن به مقام رضا توجه به نتایج رضایت و سرانجام نارضایتی است .
مهم ترین ثمره رضایت آرامش جسمی و روانی است.امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) راضی باش تا راحت باشی. در جای دیگر می فرماید: رضایت حزن و اندوه را نفی می کند.
قضای خداوند در هر حال اجرا میشود بنابراین کسی که به آن خرسند باشد اجر می برد و کسی که  از آن ناخرسند باشد اجرش از بین میرود.
امام صادق (ع)  منتخب میزان الحکمه  حدیث 3627

اللهم اهدنا صراط المستقیم


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >



ا: 31 ،: 6
امید الهی Aviva Web Directory