سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهار خواهد آمد

                        

 

سال نو شد زمان بازم داره پیش میره تند و تند ولی خبری از بهار نیست

سفره دلمو پهن میکنم کنار بارگاه الهی به امید ظهور بهار سفره ای که 

به یک سین بیشتر مزین نشده ؛

سینِ سلام

سلام و سلام ....

و قرار هدیه بشه به صاحب این عصر اونی که بهار واقعی با حضورش

درزمین تجلی پیدا میکنه.امیدوارم که بی پاسخ بر نگرده

دیگه این سفره سین نداره بقیه اش دعاست دعا برای همه و به امید اجابتش میشینم.

خسته شدم از این فصول همیشه زمستانی  بهارم بیا

اللهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب الزمان


طلوع آفتاب

    

            اگر با آمدن  آفتاب  بیدار شویم نمازمان قضاست


با همه لحن خوش آوائیم ...

  با همه لحن خوش آوائیم

با همه لحن خوش آوائیم
در به در کوچه ی تنهائیم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی  تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی  مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط امان  من است
ای نگهت خاست گه  آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز به چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدرا ما!
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را ببنیم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آئینم
کدام گوشه مشعر کدام کنج منا ؟
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم 
روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو کنی درد و رنچ نشناسیم
زلطف روی تو دست از ترنج نشناسیم
ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه ی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راهست
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده ازچهره گشاید شاید  

 

 

 

 


چه زود گذشت

 

زمانی که بچه بودیم دنیا چقدر زیبا بود. چقدر همه چی رنگ و بوی امید داشت و همه چی سرشار از امید و عشق به آینده.

عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن.

خرداد زیبا بود و امید سه ماه تعطیلی.

پاییز زیبا بود و امید دیدن دوباره همکلاسیها.

این سال دیگه میریم راهنمایی . دو سال دیگه میریم دبیرستان . یکسال دیگه دیپلم و...

و مدام این جمله روی زبونمون بود . وقتی بزرگ شدم ... وقتی بزرگ شدم ..

با هر نوبرانه چشمها رو میببستیم و آروز میکردیم ... چقدر آرزو داشتیم.

دنیا دنیا امید.

چقدر بزرگ شدن درد آور بود.بزرگ شدیم و هیچ نشد.

حالا از مهر تا خرداد هر روز مثل دیروز و از خرداد تا مهر امروز مثل دیروز .هر سال که گذشت هیجان ها کم تر و کم تر شد . سالها تکراری تر.

کار و کار و کار برای هیچ....

آرزو ها حسرت شد و ماند، بیم‌هایی که داشتیم که روزمرگی رو دچار نشیم. شد زندگی، و فهمیدیم که زندگی چیزی نیست جز همانی که بزرگترها. داشتن و ما می‌ترسیدیم از دچار شدن بهش.

آخرین بزنگاه بود بزرگ شدن.

دیگه می‌تونستیم از خیابان ها رد بشیم.

ردشدیم بارها و بارها و بی پناه.

خوشا روزهایی که نمی‌توانستیم و دست‌ها‌یم را به دست بزرگ و نرم پدرمی‌دادیم و طعم تکیه گاه را می‌چشیدیم.

بزرگ شدیم و دستها به جیب رفت و روبروی دستگاه بی‌حس و سرد عابر بانک پول می‌گیرم،

و چه کیفی داشت ده تومانی و پنجاه تومانی هایی که از دست پدر می‌گرفتیم با لبخند.

دیگه نه امیدی به سال دیگه. نه به خرداد ونه به مهر.

تا بچه هستیم بزرگ شدن چه امید شیرینی است و بزرگ که می‌شویم بچگی حسرتی بزرگ......

گنبد طلایی

 گنبد طلایی
با دیده ای نمناک از گرد راه می آیم .می آیم تا غم های از گلو مانده را با تو بگویم .

تا بر آستان آسمانیت بوسه زنم .

به پابوس کبریا آمده ام.این بار طوس رنگ مدینه دارد این بار فریاد های غریبانه آل رسول از طوس ، جان را آتش میزند .

آقای من ! زهر شیطان با جگرت چه کرد ؟ دلهای داغدار سوخته  تا همیشه  داغدار شماست .

دلهایی که مدینه را کربلا را به دوش میکشد این بار در طوس به داغ نشسته است .

آنگاه که از دور میآیم و در اولین نگاه گنبد طلایی تو را میبینم ، پرنده روحم به هوای وصل تو بال میزند ، اشکم جاری میشود .

میگویم خوشا به حال کبوترهای سفید بالی که مجاور توأند . کاش من هم بال و پری داشتم و همیشه گرد در و بام دوست از این سو به آن سو چرخ میزدم و قصه شهادت جانسوز تورا برای عاشقانت میگفتم و مینالیدم .

آقا ضامنم باش . از همه جا رانده ام . دل از همه بریده ام . به حریم حرمت پناه آورده ام . دستگیرم باش . آمده ام تا دل در حریمت بندم . تا گره های دلم را بگشایی. پنجره های کوی تو به روی همه بی پناهان باز است . پنجره های تو از جنس مهربانی و عشق است.

ای ضامن آهو ! آهوان دیدگان ما را بیش از این سرگشته مخواه ! ...

 


حرف دل ...

دوست داشتم بخوابم

خوابم نبرد

دوست داشتم ببینم

چشمهایم ندید

دوست داشتم بروم

نشد

تمام بغض دنیا روی گلویم فشار می آورد

چندباری گریستم اما رها نشد

تا چندی پیش تمام خوشبختی ام

لحضات کوچکی بود ، ساعتی ، دقیقه ای

اما دیگر همان ها هم شادم نمیکنند

چه دنیای کوچکی است – چه انسانهای کوچکتر

مدت زمانیست که دوست دارم بروم

نه اینکه آرزویش را داشته باشم

اما مدتیست که افکارم در نهایت به رفتن ختم میشود

چندین و چندبار از نزدیک دیده ام انسانهایی را که رفته اند!!!

بعضی هایشان فقط ترحم میخواهند

و بعضی هایشان افکارشان به رفتن منتهی میشود

از دسته اول متنفرم و مدتیست به دسته دوم فکر میکنم

دنیایم پوچتر از همیشه است

حالم از همه چیز و همه کس و همه کار خراب است

مدتیست هیچ چیز خوشحالم نمیکند

آیا رفتن مرا خوشحال خواهد کرد ؟؟؟

قبل ترها انسان مقاومی بودم – محکمتر –

شریعتی میگفت : اگر مثل گاو باشی میدوشنت ، اگر مثل اسب باشی سوارت میشوند تنها از مغزت در هراسند

و من مغزم تنها به رفتن فکر میکند مدتیست

نمیدانم که چرا خود را در تاریکی رها نمیکنم

و مغزم را در تاریکی آزاد

چه چیز مرا آرام میکند؟؟؟

کاش میشد مثل سهراب قایقی ساخت و رفت

رفت آنجا که کسی هست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند

دور میخواهم شوم از این خاک غریب

اما میگویند : دنیا آسمانش همه جا همین رنگ است !!!

پس باید جایی رفت که دنیا نباشد

و آسمانش رنگی دیگر

دو سه وقتی است میخواهم نامه ای بنویسم

وصیتی کنم و بگذارم لب طاقچه عادت و بروم

مدتی که از رفتنم گذشت چند آه باقی می ماند و چند قطره اشک

- آنهم گاه به گاه –

منتظرش خواهم ماند

می آید میدانم می آید

دلم گرفته است …

هیچ چیز هم یارای باز کردن این دل خراب را ندارد

شاید اکنون که هیچ نیست در سرم جز رفتن

بهترین زمان رفتن باشد

وقتی پاهایت سبک است و مغزت آزاد ، می مانی

و وقتی پاهایت در خاک و افکارت مشغول ، باید بروی

من هیچ وقت منتظرش نبودم

که از برای من کاری کند خداگونه

چند ساعت دیگر شنبه اولین روز هفته است

نمیدانم با این احوال چندین اولین روز هفته دیگر را خواهم دید

شاید دیگر برگهای بیچاره دیگری در این دفتر سیاه نشوند

و شاید برگ دیگر این دفتر همان نامه ای باشد

که وصیتی کنم از برای آرام کردن مادرم

- مادرم دعایم کن -

که این دعا مستجاب ترین سحر عالم است

همیشه همیشه حتی روزهایی که به سر کار میروم ، آنوقت ها

چهره خندان مادرم آخرین تصویر خانه مان بود

دعایی می خواند و پشت سرم فوت میکرد

هنوز هم وقتی میخواهم بروم

می آید ، می خواند و فوت میکند

و من آرزو دارم

روزی بروم که او خواب باشد

تا نیاید و نخواند

تا شاید بروم و دیگر نیایم

این تنها آرزوی من است

در سری که مدتی است که فقط به رفتن فکر میکند

اینروزها …


خوف رجا

« وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی»


«و اما کسی که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، و نفس خود را از هوس بازداشت، پس جایگاه او همان بهشت است.»[9] در گفت وگوی خداوند با حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ آمده است: «ای عیسی، از من بیمناک باش و بندگان مرا نسبت به من بیم دِه، تا شاید گنهکاران از آنچه می کنند، دست بردارند و در نتیجه هلاک نشوند، مگر آنکه می دانند.»[10]


اطمینانی بیش از .......


اندیشه !

 

<\/h3>

زیباست نه! چه کسی است که ببیند و مبهوت نشود . چه کسی است که این عظمت لایتناهی ببیند و اختیار از کف ندهد و محبوب متعالی خویش را نخواند. این آیه را بارها شنیده ایم و اما ارزش بارها تکرار را دارد:

إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْباب‏ (آل عمران، آیه 190)


Witch Head Nebula
As the name implies, this reflection nebula associated with the star Rigel looks suspiciously like a fairytale crone. Formally known as IC 2118 in the constellation Orion, the Witch Head Nebula glows primarily by light reflected from the star. The color of this very blue nebula is caused not only by blue color of its star, but also because the dust grains reflect blue light more efficiently than red. A similar physical process causes Earth"s daytime sky to appear blue.


<   <<   11      



ا: 7 ،: 5
امید الهی Aviva Web Directory