آخرین نفسهای آزادی از قیدِ تن دهی به نفس را، شمرده شمرده می شمارم...
امید است که بتوان در وداع ماهِ تو برای دلم غم نامه ای مبسوط روانهی دلِ کاغذیم کنم
دلی کاغذی که هر بار بر آن نوشتم و پاک کردم اثری بر رویش بجا ماند
حال وداع را نمی شود سرائید، چرا که بدون نبودنش درک این حال و هوا مقدور نیست...
یاد آشفتگی در انتهای این سفره را برای فنای فراموشی در خاطرم مرور خواهم کرد..
نتوانستم بنویسم ،
ولی می خواندم دل نوشته های میهمانانت را ..
از قدر ، دیگر قدرت برای التماس به درگاهت، لیاقتِ من آشفته دل نشد ...
علتی برای وجود معلول من عامل شده بود
در عجب بودم که تو چگونه در شب های عزای علوی ، به ما آرامش دل عیدی می دهی
من عیدی اش نامیدم، که چون وزنِ استقرارش بر قلبم را حس کنم، حسی از شادی به پشتوانه نگاهت در وجودم جاری شود
در دلم افتاد که شاید تبسم علی (ع) شاد می کند دلها را ،
این شادی و آرامش، زبان را به حرفهای اضافه توقیف می کند
حرف حساب کم بود و بیشتر ترس حساب ، ضربان وجود را تنظیم می نمود
این ترس هم هدیه ای بود که تا قبل اقتدار قدرِ تو از آن دنیا بود ..
و خدا کند که حال از برای داشتن قامت استوار با وجود کاستی در بارگاه تو باشد ... اللهم اهدنا صراط المستقیم