سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حکایت شمع امید ...


چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.
اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد.
فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
شمع دوم گفت : ... « من ایمان هستم، واقعا گویی  کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رغبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را  درک نمی کنند، آه حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد.
کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند.
او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟»
چهارمین شمع گفت: « نگران نباشید، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. »
چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله
امید هرگز نباید خاموش شود.
ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم . 

 


امید الهی

   برکت و رحمت خدا  

      در جا و مکان و زمانی که انتظارش رو نداریم     

  به ما داده می شود  

     پس هیچ موقع ایمانتان را از دست ندهید و نا امید نشوید   

چون خدای مهربون و بزرگوار هیچ موقع دیر نمیکنه 

به هر چه بیاندیشی وهر چیزی که از خدا بخوای   

   بر آورده میشود.  

 پس بیایید به چیزهای خوب فکر کنیم  

    و چیزهای خوب از خدا بخواهیم.  

       ما لایق بهترین هاییم    


منطق یک کلاس اولی

در روزگاران نه چندان دور  که هنوز پدر مادرها برای بچه هاشون مشق و دیکته نمی نوشتن برادر کوچک ما که در کلاس اول ابتدایی مشغول تلمذ علم و دانش در سنگر مدرسه بود ماجرایی را رقم می زند که سالهاست به عنوان خاطره ای شیرین بازخوانی شده و باعث خنده عده کثیری  شده... ماجرا از این قرار بود که روزی ایشان در کلاس درس دست چپ روی سر و دست راست بر قلم و گوش به صدای معلم در حال نوشتن دیکته ای بودند که معلم دلسوز می خواند و ایشان می نوشتند.. همه چیز مرتب بود و حافظه این بچه هفت ساله همچنان مشغول یادآوری حروف و کلمات تا اینکه معلم می خواند "شد"... ایشان (برادر بنده) نیز ناگهان با شنیدن این کلمه و تفکیک حروف آن دچار شک و دودلی میشود که این کلمه را "شد" بنویسم یا "شود"... جدال بر سر این ماجرا در مغز کوچک این کودک شروع میشود و در دنیای منطق خود هر بار یکی را پیروز می کند و دیگری را مغلوب.. و این جنگ همچنان ادامه می یابد در حالیکه معلم در حال خواندن ادامه دیکته بود... و بدین ترتیب در حالیکه هنوز برادر متفکر ما به نتیجه ای مبنی بر درست یا غلط بودن یکی از این گزینه ها نرسیده بود دیکته به پایان میرسد غافل از اینکه دو خط بعد از این کلمه جایی در برگه برادر نداشت... چرا که ایشان در هنگام قرائت دو خط بعدی توسط معلم مشغول فکر و خیال بوده اند..

و سالهاست که من هم به این ماجرا می خندم و هم به این فکر میکنم که این کار گرچه از یک کودک هفت ساله سر زد اما دلیلی برای نفی اون پیدا نمی کنم...

و حالا دقیقا خودم همین کار رو انجام میدم... چند وقتیه که بین یه دوراهی مانده  ام وتمام فکر و ذهنمو مشغول خودش کرده... یعنی سطرهای بعدی رو هم مدتیه جا گذاشتم...
نمی دونم چیکار کنم... سطرها دارن پشت سر هم نوشته میشن و من هنوز تصمیمم رو نگرفتم... امیدارم ارزش از دست رفتن چند سطر رو داشته باشه...
اصلا کی گفته باید حتما دیکته رو تموم کرد و بیست شد ؟...


امید ...

 

آموختن آسان نیست !
خستگی هر آن در کمین است .

آزرده میشوی ، احساس شکست میکنی .

شک می کنی که رها کنی و بگذری ...

می خواهی بر کناره روی و وانمود کنی که اتفاقی نیافتاده .

اما نه !

  تو بازنده نیستی

 که یک مبارزی !
پیش از آنکه برنده باشیم باید بازنده باشیم .

باید گاه بگرییم تا بتوانیم روزی بخندیم .

باید آزرده باشیم تا روزی توانمند باشیم .

اگر پیوسه بکوشی و ایمان داشته باشی ،

در پایان ، پیروزی از آن تو خواهد بود !


 

 

اِلهی کَیفَ اَنقَلِبُ مِن عِندِکَ بِالخَیبَةِ مَحروُما وقَد کانَ حُسنُ ظَنّی بِجوُدِکَ اَن تَقلِبَنی بِالنَّجاةِ مَرحُوما. 

خدایا چگونه ازدرگاه تو دست خالی ومحروم برگردم؟! با آنکه حسن ظن بجود وکرم وبخشش تو دارم که مرا پیروزمندانه وبا مهربانی برگردانی .

 

اِلهی لَم اُسَلِّط عَلی حُسنِ ظَنّی قُنُوطَ الاَیاسِ وَ لاانقَطَعَ رَجا‍ئی مِن جَمیلِ کَرَمِک. 

خدایا برحسن ظنم به تو یاس وناامیدی را مسلط مساز ودست امیدم را از دامن کرم نیکویت جدامگردان

 





ا: 17 ،: 6
امید الهی Aviva Web Directory