سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لحظه لحظه تا دیدار ...

نوری به رنگ آفتاب...
سرم را بالا می گیرم...
باز هم... به تلاقی می رسند..
درخشش پر مهر گنبد طلایت... و چشم های خسته و شرمگین من..
می گذارم خیس شوند... هم نگاهم وهم حرف هایم...
گویی نقطه ی تلاقی نگاهم باز می شود مجالی برای سکوت... 
امروز مهمان کسی می شوم که آسمان حرمش آبی آبی است... و شاید فیروزه ای...
میزبانی از جنس آفتاب... و میهمانی که یادش نمی آید برای بار چندم دعوت شده است به ملکوت زلال...
آفتاب هشتم... جز کوله باری از گناه و رویی شرمسار.. چیزی به همراه ندارد...
میهمانی که می داند این بار هم باید سرش را بیندازد پایین واذن دخول بخواند....
میهمانی که فقط آرامش کنج صحن قدس را می شناسد و گلدسته های آبی مسجد گوهرشاد را...
چه قدر این گلدسته ها به خدا نزدیک اند... چه قدر آبی اند...
من چه ساده از همه شان گذشتم...       
دوباره...    
قرار است بروم جایی از خلوت آسمانی حرمش... و فکر کنم به هدیه ای که یک سحر خیس و زلال را به
یادم می آورد..
گوشه ی همین صحن...
آبی زلال من...  
می خواهم یادم بیاید لحظه های پر از مهر ، اواخر آذر ماهی را که امامم هدیه ای زلال همچو آسمان به من بخشید...
و من... قدر این هدیه را ندانستم... هنوز هم... 
می خواهم تمام نفس هایم رنگ آسمانش را بگیرد و این بغض... رها شود زیر سایه ی نگاه مهربانی که...


می داند چه قدر خجالت می کشم..
سوال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیاد است؟
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه در اوج پر زدن داده است 
در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است
در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد 
بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است
همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است
سوال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیاد است
دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی است که جامانده در گوهر شاد است
بدون فن غزل بی کنایه می گویم
 دلم برای شما تنگ است شعرمن ساده است.. 

 اللهم عجل الولیک الفرج





ا: 21 ،: 6
امید الهی Aviva Web Directory