خدایا...
مهربانا...
نمی دانم بی قرار شده ام یا دلتنگ....
دلم تنگ شده است برای خودم...
برای بنده ای که خدا با لبخندش راهی زمینش کرد...
همهمه ای میان فرشتگان در گرفت...
مگر ما از عبادت تو کم گذاشتیم؟
مگر ما از فرمانت سر پیچیدیم؟
تو لبخند زدی و نگاه مهربانت را بدرقه ی راهم کردی...
فرشته گناه نمی داند...عصیان نمی شناسد...عبادت می کند بی آن که بداند چرا...
خدایا...
می خواستی با عشق عبادتت کنم... با اختیار... با فکر...
هیچ وقت درست نخواندمت...
مهربانم... شرمنده ام ..
هنوز هم... با دیدنم لبخند می زنی؟
این روز فرصت کوتاهی است که پر کنم تمام فاصله ها را...
از خودم تا خودت...
حالا نمی دانم...
رویم می شود سرم را بالا بگیرم؟
اللهم اهدنا صراط المستقیم
پ ن: بحمدلله قصد ما ریا بود که حاصل شد! خدایا شکرت...
کلمات کلیدی :
نظر