شب ، پژواک بغض آیینه باز طنین اندازمی شود...
پا می نهم روی تمام سایه های رنگی نفس...
حالا دیگر شاید...
حائلی نباشد بین من و نفس...
شاید دیگر فاصله ای نماند بین من و این آسمان...
حالا شاید...
دیگر دلم باران نخواهد...
دیگر نخواهم... هیچ چیز را..
آبی زلال من...
حالا شاید دیگر نخواهم این آیینه های غبار آلود را...
نمی دانم این چشم های غمگین حرف می زدند از همان روز اول...
نمی دانم.....!
گناه حرف های نا گفته چیست که بی سبب هاشور می خورند...؟
خط می کشم روی تمام دلتنگی هایم...
حالا دیگر...
شاید سکوت نکنم...
شاید حرفی داشته باشم برای ابراز...
شاید...
شاید آن وقت نخواهم این لبخند غمگین و تار را...
همیشه...
آرزوی نگاهت از دیوار دلم بالا می رود...
آن وقت... تمام این خط خطی ها... گم می شوند در لا به لای امیدهایم...
باورت می کنم...
شاید به بهانه ی دلتنگی هایم...
شاید... دیگر نگذارم نامه های خیسم به دستت برسند...
این خط خطی ها آرامم نمی کنند...
باز هم...
خط می کشم... روی خودم... روی دلم...
روی تمام این سه نقطه ها...
گله نکن از سه نقطه هایم ، مهربانم...
این سه نقطه ها کامل می شوند اگر بیایی...
خط می کشم... روی تک تک لحظه های بودنم بی تو...
روی تمام تنهایی هایم...
این خط خطی ها...
آرامم نمی کنند آرام من...
اللهم عجل الولیک الفرج
کلمات کلیدی :
نظر