دوستی پرسید ؟
زاهد کیست؟
این چه سوالیست که او می پرسد!؟
و من می گویم:
زاهد نه منم نه همه آنان که دیده ای و می اندیشی و نام می بری ...
زاهد در مقابل متحجر است ، زاهد در مقابل ریاست... در مقابل ندانستن در مقابل دلدادگی ...
زاهد این علی گوی ،علی پرست نیست که علی نه این بود...
زاهد آن مرد با لباس همیشه کهنه و مندرس آن سر به هوا نیست ...که علی نه آن است..
زاهد دلسپرده به مال دنیا و دستگیر مردم نیست...این دو در کنار هم نه... زیبا نیست..
زاهد پر ادا و چاپلوس کوچه بازار و ادارات نیست ...
زاهد آن مرد بد اخلاق و پر ریش و پر نیش نیست ..
زاهد آن خانم چادر به سر در دل پر از حسادت و کینه و چشم رو هم چشم داشت خواهرش نیست...
زاهد بی اهمیت به خود نیست... تکیده و خسته از خود نیست .. رنجور نان و دلجوی خان نیست
نیست آن کس که در زبان خدایی کند در دل جدایی بخواهد...
نه.. نه ...
زاهد در مقابل آن متحجر که از من و از خود دور کشته خود را در قالب یک نمادین که خود آن را نپزیرفته خود آن را نساخته...نمادین است چون لباس یک فرد چون لباس من و لباس تو که نماد کار و حرفه ایست ...
نه ..آن نه زاهد است نه من او را می خوانم نه علی این گونه بود و ا و را می خواند...
زاهد آن ندار که از دنیا هیچ نمی خواهد و در فقر غوطه می خورد و به این کم راضی است نیست نه .. که علی این گونه نبود ...
فرزند علی این گونه نبود...فرزندی که سه بار زندگی اش را وقف نیاز مندان کرد..
زاهد در تلاش است برای رزق طیب ... برای راهی که به آسمان باز است ... و راه آسمان با دستان رحمت خدا بر دستان پینه بسته تو... آن را میگویم آری آن زاهد است...
آن که با زمان نشست ان که با زمان بر خواست ان که با زمان از خدا روزی خواست ..
این سادگیست این زهد است
و زهد ریا نیست در پی تحسین بندگان خدا نیست چشم داشتی به بالا تر ندارد فخرو مباهاتی به پایین تر ندارد ...
زهد در کشاکش تصویری از یک بنده است می خواهد انسان بسازد زاهد می خواهد خدا شود..
زاهد اگر در نعمت غوطه ورست همچنان که سر به پایین دارد ، همچنان که خود را پایین دارد، همچنان به پایین تر از خویش دلجویی می کند...
زاهد کیست؟
کیست که من نیستم ...
زاهد غمش خداست... دردش دین خداست ...قلبش قرآن خداست...
زاهد هست برای بندگان خدا...نیست برای خدا...
زاهد می داند در طلب دانستن است ...
زاهد تلفیقی از بودن یا نبودن است...داشتن و نداشتن...خواستن و نخواستن
زاهد آن دارای بی نیاز است که دلداده یه دارایی نیست
زاهد آن ندار با ایمان است که به رزق خدا راضیست...
زاهد خواهان لبخند خداست...
آری زاهد است که می گوید:
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برارم یانه
زاهد است که می گوید :
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
زاهد کیست؟
این چه سوالیست که او می پرسد!؟
و من می گویم:
زاهد نه منم نه همه آنان که دیده ای و می اندیشی و نام می بری ...
زاهد در مقابل متحجر است ، زاهد در مقابل ریاست... در مقابل ندانستن در مقابل دلدادگی ...
زاهد این علی گوی ،علی پرست نیست که علی نه این بود...
زاهد آن مرد با لباس همیشه کهنه و مندرس آن سر به هوا نیست ...که علی نه آن است..
زاهد دلسپرده به مال دنیا و دستگیر مردم نیست...این دو در کنار هم نه... زیبا نیست..
زاهد پر ادا و چاپلوس کوچه بازار و ادارات نیست ...
زاهد آن مرد بد اخلاق و پر ریش و پر نیش نیست ..
زاهد آن خانم چادر به سر در دل پر از حسادت و کینه و چشم رو هم چشم داشت خواهرش نیست...
زاهد بی اهمیت به خود نیست... تکیده و خسته از خود نیست .. رنجور نان و دلجوی خان نیست
نیست آن کس که در زبان خدایی کند در دل جدایی بخواهد...
نه.. نه ...
زاهد در مقابل آن متحجر که از من و از خود دور کشته خود را در قالب یک نمادین که خود آن را نپزیرفته خود آن را نساخته...نمادین است چون لباس یک فرد چون لباس من و لباس تو که نماد کار و حرفه ایست ...
نه ..آن نه زاهد است نه من او را می خوانم نه علی این گونه بود و ا و را می خواند...
زاهد آن ندار که از دنیا هیچ نمی خواهد و در فقر غوطه می خورد و به این کم راضی است نیست نه .. که علی این گونه نبود ...
فرزند علی این گونه نبود...فرزندی که سه بار زندگی اش را وقف نیاز مندان کرد..
زاهد در تلاش است برای رزق طیب ... برای راهی که به آسمان باز است ... و راه آسمان با دستان رحمت خدا بر دستان پینه بسته تو... آن را میگویم آری آن زاهد است...
آن که با زمان نشست ان که با زمان بر خواست ان که با زمان از خدا روزی خواست ..
این سادگیست این زهد است
و زهد ریا نیست در پی تحسین بندگان خدا نیست چشم داشتی به بالا تر ندارد فخرو مباهاتی به پایین تر ندارد ...
زهد در کشاکش تصویری از یک بنده است می خواهد انسان بسازد زاهد می خواهد خدا شود..
زاهد اگر در نعمت غوطه ورست همچنان که سر به پایین دارد ، همچنان که خود را پایین دارد، همچنان به پایین تر از خویش دلجویی می کند...
زاهد کیست؟
کیست که من نیستم ...
زاهد غمش خداست... دردش دین خداست ...قلبش قرآن خداست...
زاهد هست برای بندگان خدا...نیست برای خدا...
زاهد می داند در طلب دانستن است ...
زاهد تلفیقی از بودن یا نبودن است...داشتن و نداشتن...خواستن و نخواستن
زاهد آن دارای بی نیاز است که دلداده یه دارایی نیست
زاهد آن ندار با ایمان است که به رزق خدا راضیست...
زاهد خواهان لبخند خداست...
آری زاهد است که می گوید:
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برارم یانه
زاهد است که می گوید :
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم