سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمس و مولانا ...


آمدم ، نوشتم ، ولی برداشتم ...
دلی برای ابرازش نبود  اگر هم بود،مردد بود و من آشفته ..
چرا گاه نوشتن آنقدر سخت می شود ...
ولی حال آمدم و قصد توصیف یار غایبی کردم
برای قلم بهانه ای چون دلدادگی  دو بزرگ گرفتم
شمس و مولانا ..
چه شد؟... چه شد که مولانا بیتاب شمس شد
چه شد که در نبودنش طاقت از کف داد و چاره ای برایش جز همنفسی با او نبود
چگونه مولانا انسان آرزویش را یافت کرد؟
می گفت: "کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست..."
دستم از تب فراق می لرزد و می نگارم شرحی از ارادت برای آنکه می دانم خواهد خواند این نبشته را
غم فراق را چاره ای جز وصال نیست
اما چه زیباست این فراق
مایه ای شده است از برای: "چون میسر نیست ما را کام او... عشق بازی می کنم با نام او..."
من رسوای شمسی شدم که دلم را برد
کاش شمس نیز برای مولانا بیتاب می شد...!
گاه نوشته ها از روی بغض و حسد و کینه است که حاصلش متنی طولانی از عقده ها می شود
 و  گاه از دل
که می شود آرامشی برای دل
می شود شمعی برای شب
می شود مویه ای برای فصل
خدایا فصل هجران من کی تمام می شود
یادم نمی رود که در اوج لذت همنشینی با شمس می گفتم:
"ای خدا این وصل را هجران مکن. سر خوشان عشق را نالان مکن"
اما چه شد...
" می روم آنجا که خاطرخواه اوست..."
و باز می گویم:
"آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست....هر کجا هست خدایا بسلامت دارش..."
راه طولانیست و بدون همراه دشوار...
رمغی برای سفر بی همراه برایم نیست...
نمی دانی، گاه گاهی که صدای پای آهسته ی او که می آید چقدر دنیا زیبا می شود...
.
.
.
اللهم عجل الولیک الفرج





ا: 38 ،: 4
امید الهی Aviva Web Directory