روز ها و شبهای رمضان چه سریع می گذرد ...
من در طلب نیم نگاهی از تو بدین ماه وارد شدم
خواستم بخوانمت ولی انگار مانعی بر سر راهم درشتی می کرد
شاید همه این نگاه ها از طرف تو بود و من از چشم بندگانت می دیدم آنها را
ولی در ته برق این نگاه ها هم اثری از تو یافتم
ساحل نشینی به من گفت من به شوق دیدن خروش موج تو به این ساحل نشستم
ولی حال فقط سکونی می بینم که از آن بیم مرداب دارم
او می گفت دریای تو از دور زیباست و از نزدیک طور دیگر می نمایاند
بدو می گویم:
نبودن این موج نشان از ساحل کم عمق این دریاست
اگر چنین نبود نمی توانستی اکنون بدون بیم غرق شدن در آن شنا کنی!
دوست ندارم بنویسم،
از دل
از مهر
از عشق
از عقاید
و از ...
می خواهم تنها باشم
می خواهم بنشینم و حساب کنم کرده هایم را
و برنامه بگذارم برای نکرده هایم
سکوت را دوست دارم ،
دوست دارم خالی از همه همهمه ها بنشینم و بشنوم صدای نیایش را
زیبا ترین مناجات را مناجات سربازی در سنگرش در سیاهی شب دیدم
با کتاب دعایی کوچک در دست ...
کاش برای من هم فرصتی می بود به مانند ایشان
من طلب مهر و وفا را از تو را دوست دارم
تویی که در نگاه هیچکس تغییر نمی کنی ...
گاه با خود می گویم من که انقدر یادگار از تو دارم چرا این چنین شده ام !
پس آنان که یادگار ندارند باید به کجا کشیده شوند
من مانده ام دراین سوالات بی نشان ..
بعضی به اینها می گویند شبهه
ولی من می گویم مسیری برای بهتر شناختن و ...
سوالهای بی جواب را مستحق انسانهای بی اعتقاد می دانم !
و می دانم نمی خواهی و دوست نمی داری مخلوقت چنین باشد
پس خود بچشان به ما حلاوت دانستن را .
اللهم اهدنا صراط المستقیم