برگی از دفتر اتنظار


گاه برای ولایت نوشتیم به ولایتت ساکن شدیم
و گاه برای نفس نوشتیم و نفس به درون سینه حبس کردیم
ولی اینبار از برای زیستن  می‌نویسم
از برای خاطره ها
از برای آرامش دلها
از برای شبهای آشفتگی
و از برای شبهای در به دری در کوی تو پی خانه  آرزو ها
کوچه ها را می گشتم
تا به کوی تو رسیدم
احساسی به من گفت که خانه دوست درین کوچه شاید باشد
گشتم ...
در به در ...
پای هر در رسیدم گوش کردم تا که شاید صدای تو را بشنوم
احساس صدای تو ضربان قلب مرا زیاد می کند
هر در که می رسیدم گویی امیدی به نزدیکی به تو در دلم فزون می شد
رسیدم
ماندم ...
ترس از در زدن دارم
شاید که اشتباه باشد این حس   
شاید صاحبخانه پذیرای دلم نباشد
و شاید ...
دلم به امیدی بر در خانه ات نشسته
تا شاید ...
 زندگی در پس شاید ها چقدر نفس گیر است
هر گاه حس می کنم ضربان قلبم رو به خاموشیست
سعی می کنم بدون توجهت صدایت را بشنوم
آنگاه است که دوباره قوتی برای شروعی دوباره می گیرم
صبوری تنها چاره ی من است
در انتظار روزی که در بگشایی و مرا اجابت کنی
خانه ی تو دری است رو به بهشت ...
من نردبان آسمان را دیدم که از خانه ات به عرش رفته بود
می نشینم هرچند یک روز تا پایان عمرم مانده باشد ...
 اللهم عجل الولیک الفرج
 





ا: 2 ،: 8
امید الهی Aviva Web Directory