دیروز هم چشم به راهت ماندم ...
دیدم دلداده ای میگفت یا برسانش یا به من صبر عطا کن ...
و بسیار دلها که هریک در انتظار قسمتی از وسعت بزرگیت بودند ...
یکی برای درمان تنهاییش ...
دیگری برای رفع نیازهای دنیایش ...
.
و من هم برای نفس خویش ...
.
یادت دیروز همه جا پیچیده بود ...
ولی چشم ما عاجز از درکت...
دل رفت و دلبر نیامد ...
این رسمیست که در راه تو مرسوم شده ...
.
دوستی می گفت:
«چون میسر نیست ما را کام او
عشق بازی می کنیم با نام او»
و عاشقانه های دیگر در راه تو همه یاد گرفته اند ...
.
من عاشقانه نوشتن را در مکتب تو تلمذ کرده ام
و اگر عشق به تو نبود هرگز قادر به گفتن حرف دل نبودم ...
.
نمی دانم آمدنت را می بینم یا نه
اما عاشق زیستن را بسیار دوست دارم ...
می دانم که میدانی ...
و می دانی که میدانم ...
کلمات کلیدی : او می آید ...
نظر