خدای من تو هستی راهنمای این دل خسته ...
بارها خواستم خود را رها کنم اما نشد ...
در راه مانده، سخت در راه مانده ...
و در حسرت یافتن بلدی برای ادامه راه چشم به راه ...
این مسیر طولانیست ...
و راه دشوار...
وای از آزمایش ها ، از پرتگاه ها و از دو راهی ها ، البته میانبر ها و ...
برای مولایم می خواستم بنویسم که نشد ...
برای آموزگارم در نیایش با خدای بزرگ ...
که نشد ...
اما صدای شعرشان در گوشم زمزمه می شد و یادشان تکرار ...
یاد سفینه ای افتادم که نجاتبخشی بی منت است ...
دل تنگی من از دور شدن از اینان است ...
یاد ابوحمزه افتادم ...
وای که چقدر مشتاق شبهای رمضان هستم ...
شاید من در مجالس باطلان می روم اینگونه شده ام ...
شاید من یاد او را از دل برده ام ...
و شاید های دگر ...
بال سوخته را حسین مشفی است ...
چنان که فطرس را بال بخشید ...
یا رحمه الله الواسعه ...
نگاه مهربانی به این روح و دل آشفته کن ...
اللهم اهدنا صراط المستقیم