امید ماندنی بیا، ببین، بگو، بخوان
سروده های نو بخوان
بشوی گرد غصه را
ببار ابر گریه را
رها کنم ز بند قصه ها و رنج ها
رها کن از کمند این سروده ها و درد ها
تمام این سکوتها
به عشق واژه های مهربان تو
سکوت محض مانده اند.
تو شاعر همیشگی ترین سروده ای
و من عطش عطش به انتظار این شنیدنم
بیا که جز به نبض دلنشین صوت تو
جهان بی قرار قلب من
نمی شود پر از قرار
بیا و بشکن این سکوت محض و تلخ را
که این سکوت از ازل سکوت
به وجد نازنین حضور تو
برون شود ز پیله خموش خود ،
و تو که نبض هستی جهان من به دست توست
بدان که بی خیال تو دوباره هیچ می شوم
تو همدم صبور بی بدیل این دقایقی
تو شاعر همیشگی ترین سروده ای
و من عطش عطش به انتظار این شنیدنم
طلوع تو تمام هستی مرا پر از غرور می کند .
کلمات کلیدی : او می آید ...
نظر