بنام او که اعتقاد دارم هست
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عظیمت تو نا گزیر می شود
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
باید خود را پیدا کنم ...
وقت ، وقت رفتن است ...
باید از خودم تا خودم کوچ کنم ...
می دانم یک روز دنیا شبیه خوابم خواهد شد ...
و همچنان مبارز خواهم ماند ...!
مبارزه با نفس ...
برای رضای او ...
تا طلوعش منتظر خواهیم ماند ...
به جایگاه ستارگان سوگند
که خورشید طلوع خواهد کرد
که آسمان شب پرستاره خواهد بود ...
فقط آیا ...
ما را قبول خواهد کرد ؟
اللهم اهدنا صراط المستقیم