گهگاهي به يادت ، اينجا مي آيم و مي خوانم تا نگوييکه دلم غافل از آن عهد و وفاست خوب رويان گر همه با دل من خوب شوندخوب من ، با همه خوبان حساب تو جداست خوب من غصه ،چرا؟
آسمان را بنگر که هنوز بعد هزاران سالمثل آن روز نخستگرم و آبي و پر از مهر به ما مي خندديا زميني را که دلش از سردي شبهاي خزاننه شکست و نه گرفتبلکه از عاطفه لبريز شد ونفسي از سر اميد کشيدو در آغاز بهاردشتي از لاله سرخزير پاهامان ريختتا بگويد که هنوز پراز امنيت احساس خداست!دل من غصه،چرا؟!تو خدا را داري و هر شب و روزآرزومان همه همراهي، منجي اوست!دل من ! دل به غم دادن و از ياُس سخن گفتنکار آن هايي نيست که خدا را دارند...دل من ! غم و اندوه اگر هم روزي مثل باران باريديا دل شيشه اي ات از لب پنجره عشقزمين خورد و شکستبا نگاهت به خدا چتر شادي وا کنو بگو ، خدا هست خدا هست!او هماني است که در تارترين لحظه شبراه نوراني اميد نشانم ميداد...او هماني است که هر لحظه که مي خواهدهمه زندگيم غرق شادي باشد...دل من!غصه اگر هست بگو تا باشد!معني خوشبختيبودن اندوه است!...اين همه غصه و غماين همه شادي و شورچه بخواهي و چه نه! ميوه يک باغندهمه را با هم و با عشق بچين...ولي از ياد مبر...پشت هر کوه بلند سبزه زاري است پر از ياد خداو در آن ، باز کسي مي خواندکه خدا هست ، خدا هستو چرا غصه ! چرا؟