بسم الله الرحمن الرحیم
مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89
به نام خداوند بخشنده مهربان
کسانى که کار نیکى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت; و آنان از وحشت آن روز درامانند! (89
و آنها که اعمال بدى انجام دهند، به صورت در آتش افکنده مىشوند; آیا جزایى جز آنچه عمل مىکردید خواهید داشت؟! (90
بگو: من مامورم پروردگار این شهر (مقدس مکه) را عبادت کنم، همان کسى که این شهر را حرمت بخشیده; در حالى که همه چیز از آن اوست! و من مامورم که از مسلمین باشم; (91
و اینکه قرآن را تلاوت کنم! هر کس هدایت شود بسود خود هدایت شده; و هر کس گمراه گردد (زیانش متوجه خود اوست;) بگو: «من فقط از انذارکنندگانم!» (92
بگو: «حمد و ستایش مخصوص ذات خداست; بزودى آیاتش را به شما نشان مىدهد تا آن را بشناسید; و پروردگار تو از آنچه انجام مىدهید غافل نیست! (93 سوره مبارکه نمل صفحه 385
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ( 257 )
خدا سرپرست و کارساز کسانى است که ایمان آورده باشند، ایشان را از ظلمت ها به سوى نور هدایت مى کند و کسانى که کافر شده اند، سرپرستشان طاغوت است که از نور به سوى ظلمت سوقشان مى دهد، آنان دوزخیانند و خود در آن بطور ابد خواهند بود.(آیه 257 سوره مبارکه بقره صفحه 43)
نور وظلمت و اخراج از نور به ظلمت
اعتقاد درست و حق ، از این نظر نور خوانده شده که باعث از بین رفتن ظلمت جهل و حیرت شک و اضطراب قلب مى شود، عمل صالح هم از این جهت نور است که رشد آن روشن ، و اثرش در سعادت آدمى واضح است ، همچنان که نور حقیقى هم همینطور است و ظلمت هم عبارت است از جهل و شک و تردید و عمل زشت و همه اینها از باب مجاز است .
و این اخراج از ظلمات به نور، که در آیه شریفه به خداى تعالى نسبت داده ، مثل اخراج از نور به ظلمت است که به طاغوت نسبت داده ، خود این عقاید و اعمال است ، نه اینکه خداى تعالى ماوراى این عقائد و اعمال ، کارى دیگر داشته باشد، مثلا دست کسى را بگیرد و از ظلمت بیرون آورد، براى اینکه ما به غیر از این اعمال ، نه فعلى و نه غیر فعلى از خدا به نام اخراج ، و اثر فعلى از خدا به نام نور و ظلمت و غیر آن دو سراغ نداریم ، این بود نظریه دسته اى از مفسرین و دانشمندان .
جمعى دیگر گفته اند: خدا کارهائى از قبیل اخراج از ظلمات به نور و دادن حیات و وسعت و رحمت و امثال آن دارد که آثارى از قبیل نور و ظلمت و روح و رحمت و نزول ملائکه ، بر فعل او مترتب مى شود، و لیکن فهم و مشاعر ما نمى تواند فعل خدا را درک کند، ولى چون خدا از چنین افعالى خبر داده ، به آن ایمان داریم ، و چون خدا هر چه مى گوید حق است بدین جهت به وجود این امور معتقدیم ، و آنها را فعل خدا مى دانیم ، هر چند که احاطه و آگاهى به آن نداشته باشیم .
لازمه این گفتار هم مانند گفتار سابق ، این است که الفاظ نامبرده ، یعنى امثال نور و ظلمت و اخراج ، بطور استعاره و مجاز استعمال شده باشد، فرقى که بین این دو قول هست این است که بنابر قول اول ، مصداق نور و ظلمت و امثال آن ، خود اعمال و عقائد هستند، ولى بنابر قول دوم ، امورى خارج از اعمال و عقائدند، که فهم ما قادر بر درک آن ها نیست ، و نمى تواند بفهمد چیست .
و این دو قول از راه راست منحرف هستند، یکى به سوى افراط منحرف شده و دیگرى به سوى تفریط.
حق مطلب در مراد از خارج شدن از ظلمات به نور و بلعکس در آیة الکرسى
حق مطلب این است که اینگونه امورى که خدا از آنها خبر داده که بندگان هنگام اطاعت و معصیت آنها را ایجاد مى کنند، امورى حقیقى و واقعى هستند، مثلا اگر مى فرماید که بنده مطیع را از ظلمت به سوى نور، و گناهکار را از نور به سوى ظلمت مى بریم ، نخواسته است مجازگوئى کند، الا اینکه این نور و ظلمت چیزى جاى از اطاعت و معصیت نیست ، بلکه همواره با آنها است ، و در باطن اعمال ما قرار دارد و ما قبلا در این باره سخن گفتیم .
و این معنا با دو جمله مورد بحث ، کنایه از هدایت خدا و اضلال طاغوت باشد، منافات ندارد، چون در بحث مربوط به کلام و سخن گفتن خدا گفتیم : صحبت در مساله مورد بحث در دو مقام است :
در مقام اول در این زمینه بحث مى کنیم که آیا نور و ظلمت و کلماتى شبیه اینها که در کلام خداى تعالى آمده ، در معانى مجازى استعمال شده و صرفا تشبیهى است که در این عالم هیچ حقیقت ندارد؟ و یا آنکه استعمال حقیقى است ؟ چون در این عالم معناى حقیقى دارند.
و در مقام دوم سؤ ال مى شود از اینکه به فرض آنکه قبول کنیم معانى حقیقى دا رند، آیا استعمال این کلمات در آن معانى ، مثلا استعمال کلمه نور در آن حقیقتى که منظور است یعنى در حقیقت هدایت ، استعمال لفظ در معناى حقیقى است و یا استعمال در معناى مجازى است ؟
و به هر حال پس دو جمله مورد بحث یعنى جمله (یخرجهم من الظلمات الى النور) و جمله (یخرجونهم من النور الى الظلمات ) کنایه از هدایت و ضلالت مى باشند، و گرنه لازم مى آید که هر مؤ من و کافرى ، هم در نور باشد و هم در ظلمت ، مؤ من قبل از آنکه به فضاى نور برسد در ظلمت باشد، و کافر قبل از رسیدن به فضاى ظلمانى کفر، در نور باشد، و قبل از رسیدن به این دو فضا، یعنى دوران کودکى ، هم در نور باشد و هم در ظلمت ، و وقتى به حد تکلیف مى رسد اگر ایمان بیاور به سوى نور در آید، و اگر کافر شود به سوى ظلمت در آید و معلوم است که چنین سخنى صحیح نیست .
لیکن ممکن است این گفتار را تصحیح کرد و چنین گفت که : انسان از همان آغاز خلقت ، داراى نورى فطرى است که نورى است اجمالى ، اگر مراقب او باشند ترقى مى کند، و تفصیل مى پذیرد، چون در همان اوان خلقت نسبت به معارف حقه و اعمال صالح به تفصیل نور ندارد، بلکه در ظلمت است ، چون تفصیل این معارف براى او روشن نشده ، پس نور و ظلمت به این معنا با هم جمع مى شوند،
و اشکالى هم ندارد، مؤ من فطرى که داراى نور فطرى و ظلمت دینى است ، وقتى در هنگام بلوغ ایمان مى آورد، به تدریج از ظلمت دینى به سوى نورمعارف و اطاعتهاى تفصیلى خارج مى شود و اگر کافر شود از نور فطریش به سوى ظلمت تفصیلى کفر و معصیت بیرون مى شود. و اگر در آیه شریفه کلمه نور را مفرد و کلمه ظلمت را جمع آورده ، و فرموده : (یخرجهم من الظلمات الى النور و یخرجهم من النور الى الظلمات ) اشاره به این است که حق همیشه یکى است ، و در آن اختلاف نیست ، همچنانکه باطل متشتت و مختلف است و هیچ وقت وحدت ندارد. همچنانکه در جاى دیگر فرموده : (و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فنفرق بکم ). تفسیر المیزان جلد دوم
خدایا! در عمق وجودم گاه سخنانی شکل میگیرند که تو بهترین شنوا بر آنهایی
که نه زبان را یارای بیان است و نه قلم را توان نوشتن
خدایا!افکارم را که در عمق وجودم میگذرند تو نظارهگر باش و خود آنها را اصلاح فرما...
خدایا! اشکهایی که از شوق و محبت به بهترین خلق تو بر دیدگانم جاری میشوند را تو پذیرا باش
و اگر بار گناهان من آنقدر سنگین است که پس از مرگ مایه فراق من از آنان میگردد
پس در این دنیا سختیها و مشقتها را بر جانم فروفرست و کفاره گناهانم را در همین دنیا قرار بده
که مرا پس از مرگ تاب دوری از آن خوبان نیست...
خدایا! عشق بیمنتهایت را بر جانم جاری کن و باران رحمتت را بر کویر خشکیده دلم نازل فرما
به من بیاموز که برای تو و با تمام وجود خلق تو را دوست داشته باشم
خدایا! مرا در اطاعتت قوی گردان و در عبادتت مشتاق
به من شکیبائی عطا کن و دلی به وسعت دریا ...
اللهم اهدنا صراط المستقیم
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ (23)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
چندان درنگ نکرد (که هدهد آمد و) گفت: «من بر چیزى آگاهى یافتم که تو بر آن آگاهى نیافتى؛ من از سرزمین «سبا» یک خبر قطعى براى تو آوردهام! (22)
من ملکه ای را دیدم که بر آنان حکومت مىکند، و همه چیز در اختیار دارد، و تخت عظیمى دارد! (23)
آیه23 سوره مبارکه نمل صفحه 379
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
عاقبت نیکو
این عاقبت نیکوی گردن نهادن به حکم عقل و دوری گزیدن از خودرأیی بود. ملکه سبا از همان ابتدا عاقلانه حرف می زد و عاقلانه عمل می کرد و بالاخره نور هدایت،عقل مسیر او را روشن کرد تا به نور هدایت وحی رساند و نور علی نور گردید و مسلمان و موحد شد و شایسته آن گشت که داستان هدایت یافتنش در کتاب جاویدان خدا ثبت گردد و برای همیشه تاریخ اسوه آدمیان شود.
سلیمان نبی(ع) از عقل، فطانت، زیرکی، عفت و جمال بلقیس به وجد آمد و متمایل به ازدواج با وی شد. شاید بعضی از جنیان متمرد و دیگر درباریان سلیمان نیز از قبل چنین سرنوشتی را برای بلقیس رقم می زدند و از تحقق آن وحشت داشتند زیرا نتیجه وصلت سلیمان پیامبر با آن جلال و جبروت با بلقیس پادشاه با آن حکومت مقتدرش، می توانست فرزندی باشد که وارث آن حکومت شده و همچنان آنان را به تسخیر خود بگیرد و در راه رسیدن به اهدافش به خدمت وا دارد.
پس به نجوا نشستند و در پی چاره ای بودند تا شاید سلیمان را از ازدواج با بلقیس منصرف کنند. آنان خبردار شده بودند که ساق پای بلقیس عیب دارد. از این رو در ساختن قصر ملاقات تدبیر کردند و ساخت بلوری را برگزیدند تا بلقیس به هنگام ورود آن را برکه ای از آب بپندارد و لباسش را بالا بگیرد و در نتیجه ساق پایش آشکار گردد، شاید سلیمان از دیدن ساق پا به او بی رغبت گردد ولی سلیمان آنقدر جمال، ادب و کمال در بلقیس سراغ دارد که آن عیب جسمانی در کنار آنها خود نمی نمایاند و حالا که تصمیم گرفته با او ازدواج کند در پی علاج آن عیب است. متخصصان فن را فرا می خواند و با کمک گرفتن از آنها داروی لازم را می سازد تا با استفاده از آن عیب رفع گردد و بدین گونه بلقیس بعد از هدایت یافتن به صراط ایمان، با سلیمان پیامبر ازدواج کرد.
سلیمان او را همچنان بر حکومت سبا باقی داشت و خود نیز هر از چند گاهی برای ملاقات با وی به سبا می رفت و بدین گونه بلقیس با تعقل و زیرکی، راه سعادت دنیا و آخرت را پیمود و سال ها در اوج شادی به عنوان همسر سلیمان و پادشاه مقتدر سبا حکومتش را ادامه داد.
امید است داستان زیبا و عبرت آموز سلیمان(ع) و بلقیس که از داستان های احسن القصص خداوندی است، برای ما تابلوی هدایت و عبرت و درس آموزی باشد.
اللهم اهدنا صراط المستقیم
خرسندی به قضای خدا این است که انسان بداند هر چه را خداى سبحان براى بندهاش مقدر کرده براى او خیر است، اگر چه بنده از شر و حکمت آن آگاه نباشد و بداند که غم و غصه هیچ تأثیرى در قضاى الهى نداشته و آن را تغییر نمىدهد. آن چه مقدر شده مىشود و آن چه مقدر نشده، نخواهد شد. از این رو در روایات عامل رسیدن به رضا یقین به خدا معرفی شده است. امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) فرمود: داناترین مردم به خدا، راضىترین آنها به قضاى او است.
و در روایت دیگرى می فرماید: الرضا ثمره الیقین رضایت از خدا نتیجه یقین به خداست. در جای دیگر آن حضرت می فرماید: ریشه رضا اعتماد به خداست.
نکته دیگر آن است که از روایات بر می آید که بین رضا وایمان رابطه مستقیمی است.هر اندازه ایمان انسان بیش تر باشد رضایت به قضا وقدر الهی نیز افزون تر خواهد بود.امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) می فرماید: نعم قرین الایمان الرضا رضایت دوست خوبی برای ایمان است. بر این اساس اولیای الهی به این مرتبه از ایمان رسیده بودند.امام صادق (ع) می فرماید : هرگز رسول خدا (ص) در مورد چیزی که اتفاق افتاده بود نمی گفت ای کاش غیر از این اتفاق افتاده بود .
راه دیگر رسیدن به مقام رضا توجه به نتایج رضایت و سرانجام نارضایتی است .
مهم ترین ثمره رضایت آرامش جسمی و روانی است.امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) راضی باش تا راحت باشی. در جای دیگر می فرماید: رضایت حزن و اندوه را نفی می کند.
قضای خداوند در هر حال اجرا میشود بنابراین کسی که به آن خرسند باشد اجر می برد و کسی که از آن ناخرسند باشد اجرش از بین میرود.
امام صادق (ع) منتخب میزان الحکمه حدیث 3627
اللهم اهدنا صراط المستقیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَعْدَ اللَّهِ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (6)
یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ (7)
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر
این وعده خداست و خدا بر خلاف وعدهاش کاری نمیکند، ولی بیشتر مردم این را نمیدانند. 6
مردم فقط ظاهر زندگی دنیا را میشناسند و از عاقبت کار غافل هستند.آیا آنها درباره خودشان فکر نکردهاند. 7سوره مبارکه روم آیات 6-7صفحه 405
"وعد" در لغت به معنی عهد است و در اصطلاح عبارتست از تعهّد کردن به انجام اَمری، خواه آن امر خیر باشد یا شرّ، و اختصاص پیدا کردن به یکى از آنها بواسطه قرینه، معیّّن مىشود.
تفاوت وعده با عهد:
عهد به وعدهای گفته میشود که مقرون به شرط باشد، و درباره انجام آن، از لفظ وفاء کردن استفاده میشود، امّا درباره وعده از لفظ إنجاز استفاده میگردد، و به عمل نکردن به عهد، "نقض عهد" گفته میشود در حالی که به عمل نکردن به وعده "خُلف وعده" گفته میشود.
تفاوت وعده با وعید:
1)"وعد"در وعده خیر و شرّ بکار میرود ولى"وعید" و "ایعاد" فقط در وعده شرّ استعمال میشود.
2) فرق دیگری که بین "وعد" و "وعید" وجود دارد این است که خُلف وعد، قبیح است و صدور آن از خداوند محال است، ولی خُلف وعید در مواردی، نه تنها قبیح نیست بلکه حُسن هم دارد چون این کار او اظهار کرم است.
3) وعده از راه تفضّل خداوند بر بندگان است نه استحقاق بندگان، زیرا مؤمن هر چه ایمانش کاملتر باشد و اعمال صالحه او زیادتر باشد، نمیتواند شکر کوچکترین نعمت های الهى را اداء نماید تا مستحق دریافت آن وعدها گردد، ولی وعید از راه استحقاق عباد است و خداوند زائد بر استحقاق، کسی را عذاب نمىکند، بلکه چه بسا عفو نموده و گذشت مىکند.
وعده در قرآن:
واژه وعد در قرآن 151بار استعمال شده که 91 بار از این تعداد به وعدهای خدا، که در موقعیّتهای متفاوت صادر شده، اختصاص یافته است که نشان از اهمیّت این مطلب دارد.
حقانیّت وعدههای الهی:
وعدههای خداوند حق است و هیچگونه باطل در آن راه ندارد، چرا که همیشه با واقعیّات منطبق است، قرآن کریم دراین باره میفرماید:
«...أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ »
«...آگاه باشید وعده خدا حقّ است »
از آنجا که قول خداى تعالى همان فعل او است، وعده او عبارت است از همان رفتاری که او با ما خواهد کرد که فعلاً براى ما غایب است و جنبه آینده را دارد، ولی براى خداى تعالى نه غایب است و نه جنبه آینده دارد.
لازم به ذکر است که در قرآن حدود 20 آیه در مورد حقانیّت وعدههای خداوند وارد شده، که میتواند تأکیدی بر واقعی بودن وعدههای خداوند باشد.
به وعدههای خوشش اعتماد کن ای جان که شاه مثل ندارد به راست میعادی مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرًا 75 قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا 76
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر
خضرگفت: «آیا به تو نگفتم که تو هرگز نمىتوانى با من صبر کنى»(75)
سوره مبارکه کهف صفحه 302
ریشه صبر و مشتقات آن 103 بار در قرآن به کار رفته است، آیه 146 سوره مبارکه آل عمران نیز صابران را کسانی بر می شمارد که در برابر مصیبت ها و هر بلا و سختی و فشاری که بر آنان وارد می شود، تحمل نشان داده و ناتوان و عاجز نشوند.
صبر و شکیبایی در آیات قرآنی به معنای تحمل سختیها و مشکلات است، به گونه ای که مهار امور از دست نرود و با عقلانیت و تدبیر استقامت و پایداری کند تا به مقصر برسد و آنچه را می خواهد به دست آورد.
خداوند در آیه 177 سوره مبارکه «بقره» مصادیق صبر را بیان می کند که می تواند نوعی تقسیم بندی برای صبر باشد و خداوند در این آیه می فرماید: «وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ، صابران در هنگامه مصایب و دشواری های زندگی و فقر، نداری و زیان و جنگ.»
مسئله صبر و شکیبایی در میدان جنگ به عنوان اصل اساسی برای دستیابی به پیروزی شمرده شده و به صابران وعده پیروزی داده شده است.
قرآن حکم صبر را به سه علت واجب می داند، در بسیاری از آیات امر به صبر شده که نشانه وجوب می کند، در بسیاری از آیات آنچه مقابل صبر قرار بگیرد و رفتار و حرکتی که در آن صبر نباشد نهی شده است و قرآن سعادت دنیوی و اخروی را در سایه صبر معرفی کرده و آنچه که سعادت انسان به آن وابسته باشد امری واجب است اما در مکروهات صبر مستحب است و نیز در هنگام انجام مستحبات.
امام علی (ع) یکی از حقوق خداوند بر بندگان را صبر در راه او می داند و امام صادق (ع) نیز در این باره می فرماید: هرکه از مؤمنین به آزمونی سخت گرفتار آید و صبر کند اجر هزار شهید را دارد.
حضرت علی (ع) ارکان ایمان را، صبر، یقین، عدل و جهاد در راه خدا می داند و در قرآن کریم پاداش الهی، پاداش برتر از عمل، قصرهای بهشتی، سایه لطف خدا، دوستی خدا و پاداش نیکو به عنوان ثمرات اخروی صبر بیان شده است.
گویند مرا صبر و سکون اولیتر این صبر و سکون را به شما بخشیدم
مولانا جلال الدین بلخی
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
اِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُوْمِنِینَ وَالْمُوْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ اَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَاَجْرًا عَظِیمًا
و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستاده اش به کاری فرمان دهند،برای آنان در کارشان اختیاری باشد و هر کس از خدا و فرستاده اش نافرمانی کند، به یقین ، دچار گمراهی آشکار گردیده است. آیه 36 سوره مبارکه احزاب