سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گذری از فرش تا عرش ...

دین ها چقدر بی رنگ  است ..
دینداری ها چقدر مبسوط  است ..
وفا ها چقدر کم رنگ است ..
بار ها چقدر سنگین است ..
صبر ها چقدر کم است ..
دلها چقدر ویران است ..
راز ها چقدر زیاد است ..
قلب ها چقدرمردد است ..
انتخاب ها چقدر عجولانه است ..
یادها چقدر مشوش است ..
دید ها چقدر کوته است ..
دیوارها چقدر بلند است ...
و گاه دیوارهای بلند را می بینم که ویرانی هایی دلخراش در میانه ی شان صحنه ای ناهنجار بوجود آورده
گمانم همه از این اتفاق سرچشمه می گیرند
وارستگانی بلند یاد، که گاه ویرانه هایی در زندگیشان درشت نما می شود
الگوی بی نقص کیست؟!
گویند هر گل را خاری باشد
گویند انسان بی نقص بجز معصوم محال است
و به یادم می آید که گفتند:
هرکه بامش بیش برفش بیشتر
یا به بهتری بگویم:
هرکه در این بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش می دهند ...
می دانی ...
ویرانه ها حاصل آزمایش ها وانتخا ب هاست ..
و گاه عدم پیروزی ها ..
در مبارزه با آنچه نفس می خوانند آنر ا..
من که می گویم باری تو ، صدایم از پشت همه ی ویرانه های خودم می آید
و شاید حتی از زیر این آوارها
که شاید گوش شنوایی بود و شنید به راه من نرفت
همه ی دارایی ام دل بود ..
شنیده ای که می گویند: این بنا را به خون دل ساختم؟ ..
حال که دل دادی و ساختی و اکنون ویرانه میبینی دشوار است ...
تو اگر خود را بالا بینی (که باید ببینی) نیازی به پاسخ به کسی به جهت ویرانه ها نبینی
ولی ..
یکی هست که هرجا که باشی از او بالاتر کسی نیست ...
و او آفریدگار توست ...
که روزی باید به نزدش علت را بگویی ..
که چه شد با سرمایه اش ویرانه ساختی ..
چه شد که پاسخ اعتمادش به خودت را اینگونه جواب دادی ..
من  ترسان از آن روزم..
از اکنون سرم به زیر است و شرمنده اش که چرا چنین شد ..
هرچند او بزرگ است کریم است و پوشاننده و بخشایشگر ..
و امید به صفاتش مرا مقید بدو کرده..
و راه را برایم سهل ...
.....
حال  احساس می کنم:
بارهایم چقدر سبک شده..
صبرم چقدر به امیدش زیاد است..
دلم چقدر استوار شده..
یادهایم چقدر سامان دارد..
رازهایم به نزدش به امانت است..
برای ادای دین هایم به یاری او امیدوارم..
یقین دارم همیشه مرا هدایت میکند ..
میدانم پایان راهم هر چه باشد حکمت است و نور ...
دینداریم را بدو سپرده ام ..
و وفایم به مهر زیباترشده ..
دیوارهای ویران دلم دیگر دلخراش نیست ..
اوست مرحم همه ی دردهای بی دوایم ...
اللهم اهدنا صراط المستقیم


اینروزها ..

اینروزها  ..
حرف ها مرا دلتنگ می کنند ..
نگاه ها مرا دلتنگ می کنند
کوچه ها، خانه ها، تمام لحظه ها و سکوتها
مرا دلتنگ می کنند
و من با این واژه ها
دلتنگی ام را در میان قصه ها فریاد می زنم
و آخرین نگاه  ها را
برای خود معنا می کنم
این روزها نه یک بار
بلکه هزار بار
دلتنگ تر از همیشه ام
و با خود هجی می کنم
آخرین سکوتی را که
نام مرا به ساده ترین شکل ممکن
تکرار کرد
اینروزها من
برای بودن
برای خواستن
برای ماندن
برای گفتن
برای همه چیز ...
دلتنگ می شوم
و به همین سادگی ...
برای تمام لحظه های نبودن
دلتنگی می کنم ...
اینروزها ..
اللهم اهدنا صراط المستقیم

 


عاقبت لطف الهی بکرد کار خویش ...


لطف الهی بکند کار خویش      مژده رحمت برساند سروش

بسم الله الرحمن الرحیم
فلما ان جاء البشیر القئه على وجهه فارتد بصیرا قال الم اقل لکم انى اعلم من اللّه ما لا تعلمون (96)
قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین (97)
قال سوف استغفر لکم ربى انه هو الغفور الرحیم (98)
فلما دخلوا على یوسف اوى الیه ابویه و قال ادخلوا مصر ان شاء اللّه امنین (99)

به نام خداوند بخشنده مهربان
و چون نویدرسان بیامد و پیراهن را بصورت وى افکند، در دم بینا گشت و گفت: مگر به شما نگفتم من از خدا چیرهایى سراغ دارم که شما نمى دانید؟ (96).
گفتند: اى پدر! براى گناهان ما آمرزش بخواه، که ما خطا کار بوده ایم (97).
گفت: براى شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست، که او آمرزگار و رحیم است (98).
و چون نزد یوسف رفتند پدر و مادرش را پیش خود جاى داد و گفت: داخل مصر شوید، که اگر خدا بخواهد در امان خواهید بود(99). 
سوره مبارکه یوسف  آیات 96 الی 99 صفحه 247

عاقبت لطف الهی بکند کارخویش ..
فـرزنـدان یـعـقـوب در حـالى که از خوشحالى در پوست نمى گنجیدند، پیراهن یوسف را با خود بـرداشـتـه ، هـمـراه قافله از مصر حرکت کردند ((هنگامى که کاروان (ازسرزمین مصر) جدا شد، پـدرشان (یعقوب) گفت : من بوى یوسف را احساس مى کنم ، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت نـدهید)) اما گمان نمى کنم شما این سخنان را باور کنید (ولما فصلت العیر قال ابوهم انى لا جد ریح یوسف لولا ان تفندون).
(آیـه) اطرافیان یعقوب که قاعدتا نوه ها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با کمال تعجب و گـسـتـاخـى رو به سوى او کردند و با قاطعیت ((گفتند: به خداسوگند تو در همان گمراهى قدیمت هستى)) ! (قالوا تاللّه انک لفى ضلا لک القدیم).
مصر کج، شام و کنعان کجا ؟ آیا این دلیل بر آن نیست که تو همواره در عالم خیالات غوطه ورى ، و پندارهایت را واقعیت مى پندارى ، این چه حرف عجیبى است !.
امـا ایـن گـمـراهى تازگى ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتى بروید به مصر و ازیوسفم جستجو کنید!.
و از ایـنـجـا روشـن مـى شـود که منظور از ضلالت ، گمراهى در عقیده نبوده ، بلکه گمراهى در تشخیص مسائل مربوط به یوسف بوده است.
(آیه) بعد از چندین شبانه روز که معلوم نیست بر یعقوب چه اندازه گذشت ، یک روز صدا بلند شد بـیـایید که کاروان کنعان از مصر آمده است ، فرزندان یعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند، و با سرعت به سراغ خانه پدر رفتند و قبل از همه ((بشیر)) ـهمان بشارت دهنده وصال و حـامـل پـیـراهـن یوسف ـنزد یعقوب پیر آمد و پیراهن را بر صورت او افکند، یعقوب که چشمان بى فروغش توانایى دیدن پیراهن را نداشت ، همین اندازه احساس کرد که بوى آشنایى از آن به مشام جانش مى رسد.
هـیـجـان عجیبى سر تا پاى پیرمرد را فراگرفته است ، ناگهان احساس کرد،چشمش روشن شد، هـمـه جـا را مـى بـیـند و دنیا با زیبائیهایش بار دیگر در برابر چشم او قرار گرفته اند چنانکه قرآن مـى گوید: ((هنگامى که بشارت دهنده آمد آن (پیراهن)را برصورت او افکند ناگهان بینا شد)) ! (فلما ان جا البشیر القیه على وجهه فارتدبصیرا).
برادران و اطرافیان ، اشک شوق و شادى ریختند، و یعقوب با لحن قاطعى به آنها((گفت : آیا نگفتم مـن از خـدا چـیـزهـایـى سراغ دارم که شما نمى دانید)) ؟! (قال الم اقل لکم انى اعلم من اللّه ما لا تعلمون).
(آیـه) ایـن معجزه شگفت انگیز برادران را سخت در فکر فرو برد، لحظه اى به گذشته تاریک خود انـدیـشـیـدنـد، و چه خوب است که انسان هنگامى که به اشتباه خود پى برد فورا به فکر اصلاح و جبران بیفتد، همان گونه که فرزندان یعقوب دست به دامن پدر زدند و ((گفتند پدرجان از خدا بخواه که گناهان و خطاهاى ما را ببخشد))(قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا).
((چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم)) (انا کنا خاطئین).
(آیه) پیرمرد بزرگوار که روحى همچون اقیانوس وسیع و پرظرفیت داشت بى آنکه آنها را ملامت و سـرزنـش کـنـد ((بـه آنـهـا وعـده داد و ((گفت : من به زودى براى شما از پروردگار مغفرت مى طلبم)) (قال سوف استغفر لکم ربى).
در روایات وارد شده که هدفش این بوده است که انجام این تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه که وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذیرش توبه است ، به تاخیر اندازد.
و امـیـدوارم او توبه شما را بپذیرد و از گناهانتان صرف نظر کند ((چرا که او غفورو رحیم است)) (انه هو الغفور الرحیم).
از این دو آیه استفاده مى شود که توسل و تقاضاى استغفار از دیگرى نه تنهامنافات با توحید ندارد، بلکه راهى است براى رسیدن به لطف پروردگار، و گرنه چگونه ممکن بود یعقوب پیامبر، تقاضاى فرزندان را دائر به استغفار براى آنان بپذیرد، و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد.
پایان شب سیه.
درس بزرگى که آیات فوق به ما مى دهد این است که مشکلات و حوادث هرقدر سخت و دردناک باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر، محدود و نارسا گردد وپیروزى و گشایش و فرج هر اندازه بـه تاخیر افتد، هیچ کدام از اینها نمى توانند مانع ازامید به لطف پروردگار شوند، همان خداوندى کـه چـشم نابینا را با پیراهنى روشن مى سازد و بوى پیراهنى را از فاصله دور به نقاط دیگر منتقل مـى کـنـد، و عـزیـزگـمـشده اى را پس از سالیان دراز باز مى گرداند، دلهاى مجروح از فراق را مرهم مى نهد، و دردهاى جانکاه را شفا مى بخشد.
آرى ! در ایـن تـاریـخ و سرگذشت این درس بزرگ توحید و خداشناسى نهفته شده است که هیچ چیز در برابر اراده خدا مشکل و پیچیده نیست.


حکمت و هدایت ...

 

بسم الله الرحمن الرحیم
 102- ذلکم الله ربکم لا اله الا هو خالق کل شىء فاعبدوه و هو على کل شىء وکیل
 103- لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر
 104- قد جاءکم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعلیها و ما انا علیکم بحفیظ
 105- و کذلک نصرف الایات و لیقولوا درست و لنبینه لقوم یعملون
به نام خداوند بخشنده مهربان
این خداى (یکتا است ) که پروردگار شما است خدایى جز او نیست خالق همه چیز است، پس او را بپرستید که عهده دار همه چیز است (102)
دیدگان، او را درک نمى کند ولى او دیدگان را درک مى کند و او لطیف و دانا است (103)
از پروردگارتان بصیرتها به سوى شما آمده هر که بدید براى خویش دیده و هر که کور بوده به ضرر خویش بوده و من نگهبان شما نیستم (104)
بدینسان آیه ها را گوناگون مى کنیم که نگویند درس گرفته اى و آنرا براى گروهى که دانایند بیان مى کنیم (105).
سوره مبارکه انعام آیات 102 تا 104 ص142
شرح آیات
از نظر قرآن ذوات تمامى اشیاء مخلوق خدا است ولىاعمال و رفتار آنان منسوب به (تقدیر و هدایت) مى باشد
مطلب دیگرى که ما از قرآن کریم مى فهمیم این است که خداوند در این کلام مجیدش خلقت خود را تعمیم داده و هر موجود کوچک و بزرگى را که کلمه شى ء بر آن صادق باشد مخلوق خود دانسته از آن جمله فرموده است : (قل الله خالق کل شى ء و هو الواحد القهار) و نیز فرموده : (الذى له ملک السموات و الارض ) و در آخر مى فرماید: (و خلق کل شى ء فقدره تقدیرا) و نیز مى فرماید: (ربنا الذى اعطى کل شى ء خلقه ثم هدى ) و نیز مى فرماید: (الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى ).
در این آیات و آیات دیگرى نظیر اینها یک نوع بیان دیگرى به کار رفته، و آن این است که خود موجودات را مستند به خلقت دانسته و اعمال و آثار گوناگون و حرکات و سکنات آنها را مستند به تقدیر و هدایت الهى دانسته است، مثلا گام برداشتن انسان براى انتقال از اینجا به آنجا و شناورى ماهى و پرواز مرغ و سایر کارها و آثار مستند به تقدیر الهى و خود آن نامبرده ها مستند به خلقت او است، همچنانکه فرموده : (فمنهم من یمشى على بطنه و منهم من یمشى على رجلین و منهم من یمشى على اربع یخلق الله ما یشاء).
و از این قبیل آیات بسیار است که خصوصیات اعمال موجودات و حدود آنها و همچنین غایاتى را که موجودات به هدایت تکوینى خدا هر یک به سوى آن سیر مى کند منتهى به خدا دانسته و همه را مستند به تقدیر خداى عزیز علیم مى داند.
پس جوهره ذات مستند به خلقت الهى و حدود وجودى آنها و تحولات و غایاتى که در مسیر وجودى خود دارند همه منتهى به تقدیر خدا و مربوط به کیفیت و خصوصیتى است که در خلقت هر یک از آنها است. در این میان آیات دیگرى نیز هست که مى رساند اجزاى عالم همه به هم متصل و مربوطند و اتصال آن اجزا به حدى است که همه را به صورت یک موجود در آورده، و نظام واحدى در آن حکم فرما است. حکما همین اتصال را بصورت برهان داده و آن را (برهان اتصال تدبیر) نامیده اند.
جلد هفتم تفسیر المیزان علامه طباطبایی


غم زمانه ..


همهمه ی این روزها از آتش زدن است ..
آتش زدن نور ، نوری از جنس خدا ،نوری از کلام معبود
قلبهای عاشقان به درد می آید و چشمهای عارفان می گرید ..
نمی دانم چرا غافلیم ..
غافل از آتشی که با هر خطایمان بر قلب نگاری بی همتا می زنیم ..
چرا دلمان برای او نمی گیرد و چنین می کنیم ..
چــــرا ؟
کاش می توانستیم برای دل اوصادقانه بگریم وناله سر دهیم نه برای نفس خویش ، فقط ادعایمان می شود ..
فقط سخن عشق  و دوست داشتن سر می دهیم  
فاصله ای بینمان افتاده به اندازه ی یک حیات ... یک دوران زندگی ... یک عمر ... یک بهار جوانی 
تو خود می دانی از کدام فاصله می گویم ...
آسمانا نگاهت را بر سرم بیفکن تا از سایه سار وجودت قطره ای معرفت کسب کنم ... تا سر خویش از خود سری بستانم و سر به درگاه تو خم کنم
دلم می گیرد ومی سوزد برای اشک های چشمانت ... برای ناله های دلت ... برای غصه های سنگین شده از آتش روزگار بر قلبت 
بگو برای تسکین کدام غمت از شعله های آتش میایی؟
آتش درب خانه ای که خدا هستی را در پس هستی او و خاندانش آفرید؟
آتش خیمه هایی که صاحبش خون خدا بود؟
و یا  آتش امروزکه کلام خدا را خاکستر کرد؟
کدام غصه بیشتر قلب تو را می فشارد ؟
خدایا ...ای معبود بی همتا! فراق بس است دگر ...اگر چه روی دیدار برایم نیست
اما بدان قلب او نیز از این همه غصه می سوزد...و هر روز شعله ور تر می گردد
ببین چگونه می گرید برای خاکستر کلام تو ..
ببین چگونه می گرید برای بندگان خطاکاری مثل من ..
بازهم اذنش نمی دهی؟
خدایا غصه های مهدی غصه ی دل توست می دانم ..
اللهم عجل الولیک الفرج

الهم رب النور العظیم ...


 بسم الله نور ، بسم الله نور النور ، بسم الله نور علی نور
 تو را به وسعت آبها قسم و به پاکی دریا و به بی کرانگی اقیانوس ، به روندگی رود ؛
 تو را به هرمان نفس خورشید قسم و به تبلور نقره گون ماه و به الماس ستارگان،
 به شهاب های زود عبور ؛
 تو را به استواری کوه ها قسم و به پهنه دشت و به سکوت کویر ، به صحرا های صبور ؛
 تو را به پاکی باران قسم و به جذبه رعد و به تلنگر برق ، به ابرهای پر ز شور ؛
 تو را به روشنایی روز قسم و به سکوت شب و به طراوت سپیده دم ، به افق های دور ؛
 تو را به حمد قسم و به توحید و به ص به مریم و به یاسین و ق ، به کوثر و به نور ؛
 بگیر دستم ای مطلق نور ، شنو صدایم ای خدای صبور ...
 خدای من
 تو را به هر آنچه هست قسم ، که لحظه ای نشوم ز یادت دور ؛
 خدای من
 تو را به هر آنچه هست قسم ، که در عبور ز پس کوچه های عمر فقط صبور باشم و صبور و صبور
 خدای من
 تو را به هر آنچه هست قسم ، که با تو باشم و ساده ، بی غرور ؛
 خدای من
 تو را به هر آنچه هست قسم ، بیا به خلوت من همین شبانه های نه دور ؛
 خدای من
 تو را به هر آنچه هست قسم ، تو را به هر آنچه هست قسم ...
 که رهم رو به نور باشد و نور ...
الهم رب النور العظیم
اللهم اهدنا صراط المستقیم


بشارت و انذار ...

 


بسم اللّه الرحمن الرحیم
 کهیعص (1)
 ذکر رحمت ربک عبده زکریا (2)
 اذ نادى ربه نداء خفیا (3)
 قال رب انى وهن العظم منى و اشتعل الراس شیبا و رضیا (4)
 و انى خفت الموالى من ورائى و کانت امراتى عاقرافهب لى من لدنک ولیا (5)

ترجمه آیات
بنام خداى رحمان و رحیم، کاف، هاء، یا، عین، صاد (1).
(این رمز عنوان ) یادآورى رحمت پروردگارت به بنده خود زکریاست (2).
آن دم که پروردگارش را ندا داد، ندایى پنهانى (3).
گفت پروردگارا! من از پیرى استخوانم سست، و سرم سفید شده است، و در زمینه خواندن تو اى پروردگار بى بهره نبوده ام (4).
من از بعد خویش از وارثانم بیم دارم، و زنم نازا است مرا از نزد خود فرزندى عطا کن (5).
تا از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد، و پروردگارا! او را پسندیده گردان (6).
(پس بدو گفتیم ) اى زکریا ما به تو مژده پسرى مى دهیم که نامش یحیى است و از پیش همنامى براى وى قرار نداده ایم (7).
سوره مبارکه مریم آیات 1 تا7

بیان آیات سوره مریم 
غرض  سوره مریم به طورى که در آخرش بدان اشاره نموده مى فرماید:
فانما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین و تنذر به قوما لدا...
بشارت و انذار است ؛
چیزى که هست همین غرض را در سیاقى بدیع و بسیار جالب ریخته نخست به داستان زکریا و یحیى و قصه مریم و عیسى و سرگذشت ابراهیم و اسحاق و یعقوب و ماجراى موسى و هارون و داستان اسماعیل و حکایت ادریس و سهمى که به هر یک از ایشان از نعمت ولایت داده - که یا نبوت بوده و یا صدق و اخلاص - اشاره کرده،
آنگاه علت این عنایت را چنین بیان فرموده که این بزرگواران خصلتهاى برجسته اى داشته اند از آن جمله نسبت به پروردگارشان خاضع و خاشع بودند، و لیکن اخلاف ایشان از یاد خدا اعراض نموده به مسأله توجیه به پروردگار به کلى بى اعتناء شدند، و به جاى آن دنبال شهوت را گرفتند به همین جهت به زودى حالت (غىّ) را که همان از دست دادن رشد است دیدار مى کنند، مگر آنکه کسى از ایشان توبه کند و به پروردگار خود بازگشت نماید که او سرانجام به اهل نعمت مى پیوندد.

                           اللهم اهدنا صراط المستقیم


هلاوت دانایی ..

 

روز ها و شبهای رمضان چه سریع می گذرد ...
من در طلب نیم نگاهی از تو بدین ماه وارد شدم
خواستم بخوانمت ولی انگار مانعی بر سر راهم درشتی می کرد
شاید همه این نگاه ها از طرف تو بود و من از چشم بندگانت می دیدم آنها را
ولی در ته برق این نگاه ها هم اثری از تو یافتم
ساحل نشینی به من گفت من به شوق دیدن خروش موج تو به این ساحل نشستم
ولی حال فقط سکونی می بینم که از آن بیم مرداب دارم
او می گفت دریای تو از دور زیباست و از نزدیک طور دیگر می نمایاند
بدو می گویم:
نبودن این موج نشان از ساحل کم عمق این دریاست
اگر چنین نبود نمی توانستی اکنون بدون بیم غرق شدن در آن شنا کنی!
دوست ندارم بنویسم،
از دل
از مهر
از عشق
از عقاید
و از ...
می خواهم تنها باشم
می خواهم بنشینم و حساب کنم کرده هایم را
و برنامه بگذارم برای نکرده هایم
سکوت را دوست دارم ،
دوست دارم خالی از همه  همهمه ها بنشینم و بشنوم  صدای نیایش را
زیبا ترین مناجات را مناجات سربازی در سنگرش در سیاهی شب دیدم
با کتاب دعایی کوچک در دست ...
کاش برای من هم فرصتی می بود به مانند ایشان
من طلب مهر و وفا را از تو را دوست دارم
تویی که در نگاه هیچکس تغییر نمی کنی ...
گاه با خود می گویم من که انقدر یادگار از تو دارم چرا این چنین شده ام !
پس آنان که یادگار ندارند باید به کجا کشیده شوند
من مانده ام دراین سوالات  بی نشان ..
بعضی به اینها می گویند شبهه
ولی من می گویم مسیری برای بهتر شناختن و ... 
سوالهای بی جواب را مستحق انسانهای بی اعتقاد می دانم !
و می دانم  نمی خواهی و دوست نمی داری مخلوقت چنین باشد
پس خود بچشان به ما حلاوت دانستن را .
اللهم اهدنا صراط المستقیم

 


حکمت الهی ...

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
حِکمَةُ بَلِغَةٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُرُ(5)
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاع إِلى شىْءٍ نُّکرٍ(6)
خُشعاً أَبْصرُهُمْ یخْرُجُونَ مِنَ الاَجْدَاثِ کَأَنهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ(7)
به نام خداوند بخشنده مهربان
قرآن حکمت بالغه ی خداست و اگر از آن پند نگیرند دیگر از این پس هیچ اندرز و پند ی شما را سودی نخواهد بخشید (5) 
سوره مبارکه قمر آیه 5
((حکمت )) به معناى کلمه حقى است که از آن بهره بردارى شود، و کلمه ((بالغه )) از ماده بلوغ است که به معناى رسیدن هر رونده اى است به آخرین حد مسافت ، ولى به طور کنایه در تمامیت و کمال هر چیزى هم استعمال مى شود، پس ((حکمت بالغه )) آن حکمتى است که کامل باشد، و از ناحیه خودش نقصى و از جهت اثرش کمبودى نداشته باشد.
و حرف ((فاء)) در جمله ((فما تغن النذر)) فاى فصیحه است که از حذف شدن جزئیاتى خبر مى دهد، جزئیاتى که گفتار متفرع بر آنها است ، و کلمه نذر جمع نذیر و نذیر یا به معناى منذر و بیم رسان است ، و یا به معناى انذار و بیم رساندن است ، و هر دو معنا صحیح است ، هر چند معناى اول به فهم نزدیک تر است .
و معناى آیه این است که : این قرآن و یا آنچه به سوى آن دعوت مى کند، حکمتى است بالغ ، ولى آن را تکذیب کرده دنبال هواهاى نفسانى خود را گرفتند، و در نتیجه منذرین و یا انذارها سودى به حالشان نبخشید
                     ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 92

 


برگی از دفتر حافظ ...

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش


   1   2      >



ا: 92 ،: 6
امید الهی Aviva Web Directory