به بهانه تمام حرف ها و سه نقطه ها...
این دل امید می خواهد...
باران می خواهد ..
اما حرف هایم در حجم این نوشته نمی گنجد...
قلم تاب این بغض سنگین نفس هایم را نمی آورد...
شاید سهم من از امیدها همین باران است...
که آن هم دیگر.....
نگاه ساکت مطلق شده بودم...
نه بارانی و نه...
ندایی دوش غرور چشم هایم را شکست...
باران گرفت...
اما خودم که هیچ...
این سه نقطه ها هم از هم پاشیده شد...
ندای مسکوتی بود اما...
چقدر حرف داشت...
محکم بود... اما...
انگار تمام نفس هایم را می لرزاند...
نفس هایم گویی.. دیگر رمق رفتن تا عمق وجودم را نداشت...
کوتاه و کم عمق... پر از زخم های عمیق...
درد.. تک تک حرف های نامم را خم کرده بود..
اما نشکسته هنوز..
و ایمان دارم به صبر...
چند وقت است چشم ها را نمی فهمم؟..
چشم ها... می فهمند... می فهمانند...
شعله می کشند... یخ می زنند...
می خندند... گریه می کنند...
می فهمند... فهمیده می شوند...
هنوز این حرف ها...
گویی گیج شده ام در انزوای این کلمه ها...
باور استدلال هایم غم تمام سکوتم را می شکند...
این منم یا...
باز کلمه هایم بغض کرده اند...
وقتی بند بند دلم می لرزد...
وقتی حرم می خواهد... وقتی غریبه می شود با خود و نگاهم...
وقتی...
وقتی این دل برای خدا تنگ می شود و عرفه می خواهد ، باران می خواهد ...
حس آبی وجودی آرام می کند...
زلال آسمان ، چشم های بارانی ام را...
اللهم عجل الولیک الفرج
کلمات کلیدی :
امشب و فردا رحمت دوست جاریست،
مانند شب قدر ..
مانند باران ...
بهتر بگویم! مانند رود ...
گرچه باران می بارد
اگر دلتان لرزید،
بغضتان سر ریز شد،
کسی اینجا محتاج دعاست ..
گویی شب قدر است و من قدری ندارم ...
چه سازم توشه قبری ندارم ...
مبادا دحو الارض ت سرآید ...
گنه بر ناله ام افزون تر آید ...
مبادا رحمتت پایان پذیرد ...
ولی این بنده ات سامان نگیرد ...
اگر امشب به معشوقت رسیدی ...
خدا را در میان اشک دیدی ...
کمی نزد او یادی ز ما کن ...
کمی هم جای ما او را صدا کن ...
بگو یا رب فلانی رو سیاه است ...
دو دستش خالی و غرق گناه است ...
امیدش این است امشب در طوس باشد ...
ولی کن ناگزیر زآنجا دور باشد ...
بگو یا رب تویی دریای جوشان ...
در این روز رحمتت بر وی بنوشان ...
التماس دعا
پُر پروازم من
پُر حس بودن، پُر فریادم من
...
با توام هق هق بی تاب شب هنگامه من
با توام بغض نهان ، اشک روان ، آتش جان
با تو ای حادثه دور و نیافتاده من
که مرا پُر ز سکوتی کردی
خالی از مهر و وفا
که مرا ...
نه! نمی گویم باز که چه با من کردی
:
پُر پروازم من
پُر حس بودن ، پُر فریادم من
...
من دلم می خواهد
بجهم تا خورشید
بروم تا خود نور ، تا خود مطلق عشق
و دلم می خواهد
نعره ای سر دهم از عمق وجود
و نه اینبار شوم پُر ز سکوت ، پُر فریاد سکوت
و دلم می خواهد
یک نفس راحتِ راحت بکشم
...
"من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک"
...
پُر پروازم من
پُر حس بودن ، پُر فریادم من
..
اللهم اهدنا صراط المستقیم
امید ماندنی بیا، ببین، بگو، بخوان
سروده های نو بخوان
بشوی گرد غصه را
ببار ابر گریه را
رها کنم ز بند قصه ها و رنج ها
رها کن از کمند این سروده ها و درد ها
تمام این سکوتها
به عشق واژه های مهربان تو
سکوت محض مانده اند.
تو شاعر همیشگی ترین سروده ای
و من عطش عطش به انتظار این شنیدنم
بیا که جز به نبض دلنشین صوت تو
جهان بی قرار قلب من
نمی شود پر از قرار
بیا و بشکن این سکوت محض و تلخ را
که این سکوت از ازل سکوت
به وجد نازنین حضور تو
برون شود ز پیله خموش خود ،
و تو که نبض هستی جهان من به دست توست
بدان که بی خیال تو دوباره هیچ می شوم
تو همدم صبور بی بدیل این دقایقی
تو شاعر همیشگی ترین سروده ای
و من عطش عطش به انتظار این شنیدنم
طلوع تو تمام هستی مرا پر از غرور می کند .
کلمات کلیدی : او می آید ...