سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل من ...


دل من غصه ،چرا؟

آسمان را بنگر که هنوز بعد هزاران سال

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد

یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان

نه شکست و نه گرفت

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

و در آغاز بهار

دشتی از لاله سرخ

زیر پاهامان ریخت

تا بگوید که هنوز پراز امنیت احساس خداست!

دل من غصه،چرا؟!

تو خدا را داری 

و هر شب و روز

آرزومان همه همراهی، منجی اوست!

دل من ! دل به غم دادن و از یاُس سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند...

دل من ! غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن

و بگو ، خدا هست خدا هست!

او همانی است که در تارترین لحظه شب

راه نورانی امید نشانم میداد...

او همانی است که هر لحظه که می خواهد

همه زندگیم غرق شادی باشد...

دل من!

غصه اگر هست بگو تا باشد!

معنی خوشبختی

بودن اندوه است!...

این همه غصه و غم

این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین...

ولی از یاد مبر...

پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن ، باز کسی می خواند

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه ! چرا؟

 


شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است ...

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند       چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاکسار شدم        رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشیر مى زند همه را        کسى مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جاى شکر و شکایت ز نقش نیک و بدست     چو بر صحیفه هستى رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته اند این بود        که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

توانگرا دل درویش خود به دست آور       که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

برین رواق زبر جد نوشته اند به زر      که جز نکوئى اهل کرم نخواهد ماند

غنیمتى شمر اى شمع وصل پروانه        که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

ز مهربانى جانان طمع مبر حافظ

که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

 


راز دل ...


دور گردون به همان سیرت و سانست که بود
شرح دلتنگی من نیز همانست که بود
قصه غصه شب ها و نگفتن هیهات
شب همان ، قصه همان ، درد همانست که بود
دلم از دست جهان شکوه دو چندان دارد
آخر این معرکه بازار ، همانست که بود
راز دل فاش بگفتم با یار..
باز هم راز همان ، یار همانست که بود
صبر ایوب طلب از دل و جان می کردم
دل بی تاب همان ، صبر همانست که بود
شور شیرین به سر و غصه فرهاد به جان
سر پر شور همان ، عشق همانست که بود
به امید قدمش هیچ غمی در دل نیست ...
شوق دیدار همان ، یار همانست که بود
یا رب آن یکه سوار از سر رحمت برسان
که جهان در طلب و باز همانست که بود ...


السلام علیک یا ابا عبدالله (ع)

سحر، ساکت و دلگیر..
خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر...
وهنگام اذان بود که پیچید در آفاق، همه جا نغمه ی تکبیر...
گفتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش..
و مشغول دعا باش ...
که آن لحظه بود لحظه ی شیرین اجابت...
و باز است به درگاه الهی در رحمت..
شدم غرق عبادت...
دو چشمم پر از اشک شد و روی لبانم همه سوگند..
که یا رب تو رهایم کن از این بند..
و گفتم به خدا بین دعایم که دلتنگ اذان حرم کرب و بلایم..
همان‌ جا که دل از سوز فراقش شده بی‌تاب..
همان‌ جا که زده دست به دامان زمین خوشه ی مهتاب..
همان وادی سوز و عطش و درد
همان وادی شرمندگی آب..
همان وادی پاک حرم حضرت ارباب...
همان‌ جا که زمینش همه نور است حضور است..
حماسه است، غرور است پر از شور و شعور است
شرفمند‌تر از وادی طور است..
و فرش حرمش از پر حور است
وبر مهدی زهرا همه شب راه عبور است..

همان‌جا که حرم خانه ی دل هاست
وعشقش همه در آب و گل ماست
عبادتگه موسی است
دخیل حرمش حضرت عیسی است
زیارتگه زهراست، و زیباست
خدا محو تماشاست..
که یک سو حرم شاه، و یک سو حرم حضرت سقاست..
مکانی که قدم‌ رنجه نموده است گل یاس
تمامش کند از عشق و احساس
به لبهاش بود ذکر ابالفضل و دریای دو چشمش پر الماس
همان کعبة کوچک کف‌العباس...
مکانی که در آن عشق زند موج لبانت
همان‌ جا که زند پر دل من هر دم و هر شب
همان‌ جا که به خاکش همه جا هست
نشان از قدم محترم حضرت زینب...
همان خاک که بدر واحد وخندق واحزاب وحنین است..
همان جان که زمین معرکه ی عشق حسین است
خیابان بهشتی که معروف به بین‌الحرمین است
دوباره به سما رفت شررهای دعایم...
وگفتم به خدایم که دلتنگ اذان حرم کرببلایم..
 السلام علیک یا ابا عبدالله (ع)


روز میلاد ...


تمام عمرم را...
در خیابان های خلوت و غمگین..
و سیاه پوش از عزای محرم قدم میزنم...
تمام عمرم را...
تنها نفس می کشم...
در این هوایی که گویی...
بوی کوفه می دهد...
دلم می خواهد تمام عمرم را ببارم...
این بغض ها گویی...
هنوز این برگ ها زیر پایم خرد می شوند...
خرد می شوند..
برگ هایی که بی اذن او...
پاییز...
تماما شرح من و دلتنگی هایم است...
حالا که محرم هم...
عجیب پر از بغض شده ام..
پاییز...
من..
کلمه ها ی زلال خویش را گم کرده ام..
شاید خودم را هم...
وقتی که قرار نیست...
امروز...میلادم نیست...که اگر بود...پر از بغض نبودم...
که اگر بود...
حال پر ام از پنجره...
پر ام از سکوت...پر از باران
پر از...
باورم نمی شود...
یا اجود الاجودین...
تا حال...
نیا موخته ام که بنده مخلصت باشم...سر به آستانت نسپردم...آغوشت را برای تنهایی هایم نشناخته ام...
امروز...میلادم ...خواهد بود...اگر فقط یک لحظه...یک لحظه بیا موزم منتظری امید وار باشم...
اللهم عجل الولیک الفرج


محرم می آید...

محرم می آید...
بغض سنگین نفس هایم می شکند...
آرام و بی صدا..
اما...
باز هم...
باز هم...
این اشک ها به پای شما آتشم زدند..
شکرخدا برای شما آتشم زدند
من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!
معراج چشم های شما آتشم زدند
سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم
هر جا که در عزای شما آتشم زدند
از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف
با داغ کربلای شما  آتشم زدند
بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن
یک عمر در هوای شما  آتشم زدند
گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور
گفتند بوریای شما، آتشم زدند
دیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان
همراه خیمه های شما  آتشم زدند
امروز نیز نیّر وعمان ومحتشم
با شعر در رثای شما آتشم زدند...

 اللهم عجل الولیک الفرج



هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب

 بسم الله الرحمن الرحیم
إفلما ان جاء البشیر القئه على وجهه فارتد بصیرا قال الم اقل لکم انى اعلم من اللّه ما لا تعلمون (96)
الوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین (97)
قال سوف استغفر لکم ربى انه هو الغفور الرحیم (98)
فلما دخلوا على یوسف اوى الیه ابویه و قال ادخلوا مصر ان شاء اللّه امنین (99)
و رفع ابویه على العرش و خرو اله سجدا و قال یا ابت هذا تأویل رؤیاى من قبل قد جعلها ربى حقا و قد احسن بى اذ اخرجنى من السجن و جاء بکم من البدو من بعد ان نزغ الشیطان بینى و بین اخوتى ان ربى لطیف لما یشاء انه هو العلیم الحکیم (100)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
و چون نویدرسان بیامد و پیراهن را بصورت وى افکند، در دم بینا گشت و گفت: مگر به شما نگفتم من از خدا چیرهایى سراغ دارم که شما نمى دانید؟ (96).
گفتند: اى پدر! براى گناهان ما آمرزش بخواه، که ما خطا کار بوده ایم (97).
گفت: براى شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست، که او آمرزگار و رحیم است (98).
و چون نزد یوسف رفتند پدر و مادرش را پیش خود جاى داد و گفت: داخل مصر شوید، که اگر خدا بخواهد در امان خواهید بود(99).
و پدر و مادر خویش را بر تخت نشاند، و همگى سجده کنان به رو درافتادند، گفت پدر جان ! این تعبیر رویاى پیشین من است که پروردگارم آنرا محقق کرد و به من نیکى نمود که از زندان بیرونم آورد، و شما را پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را بهم زد از آن بیابان (بدینج) آورد که پروردگارم درباره آنچه اراده کند دقیق است، آرى او داناى حکیم است (100).
آیه96   الی 100سوره مبارکه  یوسف صفحه 247
شرح آیات
فلما ان جاء البشیر القیه على وجهه فارتد بصیرا قال الم اقل لکم انى اعلم من اللّه ما لا تعلمون
کلمه (بشیر) به معناى حامل بشارت است، و در اینجا همان کسى است که حامل پیراهن یوسف است، و اینکه فرمود : ( الم اقل لکم انى اعلم ) اشاره است به آن گفتارش که بعد از ملامت فرزندان که (تا کى بیاد یوسفى ) فرموده بود، و آن عبارت بود از جمله ( انما اشکو بثى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لا تعلمون ) ، و معناى آیه روشن است.
قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین
گویندگان این کلام فرزندان یعقوبند ، بدلیل اینکه گفتند : (اى پدرم) ، و مقصودشان از گناهان ، همان اعمالى است که با یوسف و برادرش انجام دادند ، یوسف هم قبلا برایشان طلب مغفرت کرده بود.
قال سوف استغفر لکم ربى انه هو الغفور الرحیم
یعقوب (علیه السلام) در این جمله فرمود: بزودى برایتان استغفار مى کنم، و علت اینکه استغفار براى فرزندان را تاءخیر انداخت شاید این باشد که تا نعمت خدا با دیدار یوسف تکمیل گشته دلش به تمام معنا خوشحال گردد، و قهرا تمامى آثار شوم فراق از دلش زایل شود، آنگاه استغفار کند، و در بعضى اخبار هم آمده که تاءخیر انداخت تا وقتى که در آن وقت دعا مستجاب مى شود، و بزودى ان شاء اللّه آن روایات خواهد آمد.
دیدار یوسف (ع) با پدر و مادرش پس از فراق طولانى
فلما دخلوا على یوسف آوى الیه ابویه و قال ادخلوا مصر ان شاء اللّه آمنین
در این کلام جمله اى حذف شده، و تقدیر آن این است که: یعقوب و خاندانش از سرزمین خود بیرون شده و بسوى مصر حرکت کردند، و چون وارد مصر شدند...
مفسرین در تفسیر جمله ( آوى الیه ابویه ) گفته اند: پدر و مادر را در آغوش کشید، و اینکه فرمود : ( و قال ادخلوامصر) ظاهر در این است که یوسف به منظور استقبال از ایشان، از مصر بیرون آمده و در خارج مصر ایشان را در آغوش گرفته بوده، و آنگاه بمنظور احترام و رعایت ادب گفته است: داخل مصر شوید، و در جمله (ان شاء اللّه آمنین ) ادبى را رعایت کرده که بى سابقه و بدیع است، چون هم به پدر و خاندانش امنیت داده، و هم رعایت سنت و روش پادشاهان را که حکم صادر مى کنند نموده، و هم اینکه این حکم را مقید به مشیت خداى سبحان کرده تا بفهماند مشیت آدمى مانند سایر اسباب، اثر خود را نمى گذارد مگر وقتى که مشیت الهى هم موافق آن باشد، و این خود مقتضاى توحید خالص است.
و ظاهر این سیاق مى رساند که خاندان یعقوب بدون داشتن جواز از ناحیه پادشاه نمى توانسته اند وارد مصر شوند، و بهمین جهت بوده که یوسف در ابتداى امر به ایشان امنیت داد.
مطلب دیگرى که در این آیه هست این است که خداوند در آن، کلمه (ابویه - پدر و مادرش ) بکار برده و مفسرین در تفسیرش اختلاف کرده اند، که آیا پدر و مادر حقیقى یوسف بوده و یا یعقوب و همسرش بوده، که خاله یوسف است، و اگر او را مادر خوانده به این عنایت است که مادر یوسف در دوران خردسالى او از دنیا رفته بود، ولى در خود قرآن کریم چیزى که یکى از این دو احتمال را تایید کند نیست، جز اینکه بگوئیم کلمه (ابوین ) ظاهر است در پدر و مادر حقیقى.
و معناى آیه این است که (فلما دخلو) بعد از آنکه وارد شدند، یعنى پدر و مادر و برادران و اهل بیت ایشان ( على یوسف ) بر یوسف (و این همانطور که گفتیم ) در خارج مصر بوده  (آوى الیه ) در آغوش گرفت (ابویه ) پدر و مادرش را و (قال ) و گفت: (ادخلوا مصر ان شاء اللّه آمنین ) داخل مصر شوید که ان شاء اللّه ایمنید (و کسى متعرض شما نمى شود) و بدین وسیله به ایشان جواز امنیت داد.
و رفع ابویه على العرش و خرواله سجدا و قال یا ابت هذا رویاى...
کلمه (عرش )، به معناى سریر و تخت بلند است، و بیشتر استعمالش در تختى است که پادشاه بر آن تکیه مى زند و مختص به او است، و کلمه (خر) از (خرور) به معناى به خاک افتادن است، و کلمه (بدو) به معناى بادیه است، چون یعقوب در بادیه سکونت داشت.
و اینکه فرمود: (و رفع ابویه على العرش ) معنایش این است که یوسف، پدر و مادرش را بالاى تخت سلطنتى برد که خود بر آن تکیه مى زد.
مقتضاى اعتبار و ظاهر سیاق این است که بالا بردن بر تخت، با امر و دستور یوسف، و به دست خدمتکاران انجام شده باشد، نه اینکه خود یوسف ایشان را بالا برده باشد، چون مى فرماید: براى او به سجده افتادند، که ظاهر امر مى رساند سجده در اولین وقتى بوده که چشمشان به یوسف افتاده است، پس گویا به دستور یوسف، در موقعى که یوسف در آن مجلس نبوده ایشان را در کاخ اختصاصى و بر تخت سلطنتى نشانده اند، و چون یوسف وارد شده نور الهى که از جمال بدیع و دل آراى او متلالا مى شده ایشان را ذخیره و از خود بى خود ساخته تا حدى که عنان را از کف داده و بى اختیار به خاک افتاده اند.
به سجده افتادن در برابر یوسف، براى پرستش او نبوده است
و ضمیرى که در جمله (و خروا له سجدا) هست به طورى که از سیاق برمى آید به یوسف برمى گردد، و خلاصه، ( مسجود له ) او بوده، و اینکه بعضى گفته اند: ضمیر به خداى سبحان برمى گردد، چون سجده جز براى خدا صحیح نیست. تفسیرى است بى دلیل و از ناحیه لفظ آیه هیچ دلیلى بر آن نیست.
و نظیر این حرف در قرآن کریم در داستان آدم و فرشتگان آمده، آنجا که فرموده: ( و اذ قلنا للملئکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ).
و باید دانست که این سجده براى عبادت یوسف نبوده، بدلیل اینکه در میان سجده کنندگان در داستان یوسف شخصى بوده که در توحید، مخلص ( به فتح لام ) بوده، و چیزى را شریک خدا نمى گرفته، و او یعقوب (علیه السلام) است، دلیل دیگر اینکه اگر این سجده، سجده عبادت یوسف بوده (مسجود له ) که یوسف است و به نص قرآن همان کسى است که به رفیق زندانیش گفت : (ما را نمى رسد که چیزى را شریک خدا بگیریم ) قطعا ایشان را از این عمل نهى مى کرد، و نمى گذاشت چنین کارى بکنند، ولى مى بینیم نهى نکرده، پس مى فهمیم سجده، عبادت او نبوده.
و قطعا جز این منظورى نداشته اند که یوسف را آیتى از آیات خدا دانسته و او را قبله در سجده و عبادت خود گرفتند، همچنانکه ما خدا را عبادت مى کنیم و کعبه را قبله خود مى گیریم و نماز و عبادت را بدان سو مى گذاریم، پس با کعبه ، خدا عبادت مى شود نه کعبه و معلوم است که آیت خدا از آن نظر که آیه و نشانه است خودش اصلا نفسیت و استقلالى ندارد، پس اگر سجده شود جز صاحب نشانه یعنى خدا عبادت نشده، و کلام در این باره در چند جاى این کتاب گذشت.
از اینجا بخوبى معلوم مى شود که آنچه در توجیه این آیه گفته اند صحیح نیست، از قبیل اینکه: در آن روز تحیت مردم سجده بوده، آنچنان که در اسلام سلام است، و یا اینکه گفته اند: رسم آن روز در تعظیم بزرگان، سجده بوده و هنوز حکم حرمت و نهى از سجده براى غیر خدا نیامده بوده و این حکم در اسلام آمد، و یا اینکه گفته اند که: سجده آن روز حالتى شبیه به رکوع بوده ، همچنان که در میان عجمها رسم است براى بزرگان به حالت رکوع درمى آیند.
اللهم اهدنا صراط المستقیم


احساس ..


الهی « تنهایم » اگر چه با « تن ها » یم..
بر من گران است با دیگران بودن و به یاد تو نبودن...
دیگران سوداگران بازار مکاره دنیایند..
و بردگی خود فراموش کرده اند ..
و من نیز دل به بردگی نفس خویش داده ام.
پس دشمنی به غیر نیست که « خود » نیز می تواند دشمن باشد.
و چه تلخ و گزنده است که انسان ، دشمن خود باشد ..
و خود را به دست خویش به نیستی بکشاند...
پس هم ما را با دوستانت آشنایی و دوستی ده ...
و هم خودمان را خیرخواه خویش قرار ده ..
و دشمن دشمنانت کن تا از بدی ها به دور مانیم ؛
همچنان که پیامبر رحمتت چنین کرد...
اللهم اهدنا صراط المستقیم


رهایی...

خدایا...
مهربانا...
نمی دانم بی قرار شده ام یا دلتنگ....
دلم تنگ شده است برای خودم...
برای بنده ای که خدا با لبخندش راهی زمینش کرد...
همهمه ای میان فرشتگان در گرفت...
مگر ما از عبادت تو کم گذاشتیم؟
مگر ما از فرمانت سر پیچیدیم؟
تو لبخند زدی و نگاه مهربانت را بدرقه ی راهم کردی...
فرشته گناه نمی داند...عصیان نمی شناسد...عبادت می کند بی آن که بداند چرا...
خدایا...
می خواستی با عشق عبادتت کنم... با اختیار... با فکر...
هیچ وقت درست نخواندمت...
مهربانم... شرمنده ام ..
هنوز هم... با دیدنم لبخند می زنی؟
این روز فرصت کوتاهی است که پر کنم تمام فاصله ها را...
از خودم تا خودت...
حالا نمی دانم...
رویم می شود سرم را بالا بگیرم؟
اللهم اهدنا صراط المستقیم

پ ن: بحمدلله قصد ما ریا بود که حاصل شد! خدایا شکرت...


تبسمی دیگر ..

تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود دل است...
نگاهم نکن...
آب می شوم...
این جا همه چیز خاک گرفته است...
این دفتر...
خط به خط این دلتنگی...
لحظه لحظه ی این سکوت..
بند بند این حرف ها...
این بغض کهنه...
این خلوت سرد...
این دل تنگ...
من...
همه...
خاک گرفته ایم...
نگاهم نکن...
آب می شوم...
هیچ وقت آن چنان که باید قدر ندانستم...
قدر نعمتی هایی  را که  با تمام رحمتت به من هدیه کردی...
حالا...
همه چیز عذابم می دهد...
مهربانم،آرامم...
شرمنده ام...
شرمنده ی صبر همیشگی ات...
شرمنده ی لبخند های آرامت...
شرمنده ی آرامش آبی ات...
"من یقین دارم که هیچ وقت برای تو تمام نمی شوم و تو هرگز برای من تمام
نمی شوی...
  یقین دارم..."
ببخش بی قراری هایم را...
ببخش که در حد انتظارت نیستم...
ببخش که هر بار... این طور عذابت می دهم..
راستی امروز... جمعه نیست ؟...
 

اللهم عجل الولیک الفرج

 

 


   1   2      >



ا: 15 ،: 101
امید الهی Aviva Web Directory